در چهل و هفتمین عرض جغرافیایی در پاریس.فکر می کنم : دیگر درخت نارگیل نیست ،دیگر زمزمه ها خالی از حس موسیقی اند،کاخها و وبلوار ها و کلبه خرابه ها هم به همچنین. و کوچه های پایین که پیاده رو دارند و زیر پای دخترها و جوانان سر به هوا سر می خورند....
آه بله این ونسان خوب،این نقاش هلندی ،رنگ زرد را دوست داشت.اشعه های آفتاب روحش را گرما می بخشید ،از هوای مه آلود هراس داشت.نیازمند گرما بود.
زمانی هر دوی ما در ارل بودیم و هر دو مان دیوانه و در جنگی دائمی برای بدست آوردن رنگ های زیبا .من عاشق رنگ قرمز بودم،کجا می شود یک رنگ شنگرف حسابی پیدا کرد؟او با قلم مویش زرد ترین زرد را بر دیوار می کشید و ناگهان بنفش:
من روح مقدس هستم
من روح القدس هستم
.
.
.
روزی در معدن تاریک و سیاه ،زردیهای کرم انباشته شد و پرتو وحشتناک آتش دم گرفت. دینامیت پولدارها که هرگز کم نمی آید.موجوداتی سینه خیز شدند و در زغال سیاه در هم لولیدند و در آن روز بی هیچ گلایه ای با زندگی و بشریت وداع کردند.
ونسان یکی از آنها را که بشدت مجروح شده بود و صورتش سوخته بود پناه داد.پزشک دهکده گفت:مگر معجزه ای اتفاق بیفتد .چون این مرد از دست رفتنی است ، مگر مثل یک مادر از او مراقبت شود.تیمار از او فقط یک دیوانگی خواهد بود.
ونسان به معجزه و مهر مادری اعتقاد داشت.این مرد دیوانه که براستی دیوانه شده بود،چهل روز کنار بستر این بیمار رو به مرگ ماند.نگذاشت هوا به زخم ها نفوذ کند،تمام دارو ها را هم پرداخت.
کشیش آرام بخش که دیوانه شده بود ،حرف زد.عمل دیوانه ،مرده ای را زنده کرد.یک مسیحی را.
وقتی مجروح بالاخره نجات یافت دوباره به معدن رفت و کارش را از نو شروع کرد.ونسان گفت:شما عیسای شهید را می توانستید در او ببینید.روی پیشانیش هاله مقدس را و خراش تاج خار را.زخم های سرخ رنگ بر پیشانی زرد یک معدنچی و من.
و من ،او شده بودم ....ونسان بودم ،با قلم مویش و با رنگ زرد بر دیوار بنفش رنگ ،ناگهان:
من روح القدس هستم.
من روح پاک هستم.
به راستی این مرد دیوانه بود
آه بله این ونسان خوب،این نقاش هلندی ،رنگ زرد را دوست داشت.اشعه های آفتاب روحش را گرما می بخشید ،از هوای مه آلود هراس داشت.نیازمند گرما بود.
زمانی هر دوی ما در ارل بودیم و هر دو مان دیوانه و در جنگی دائمی برای بدست آوردن رنگ های زیبا .من عاشق رنگ قرمز بودم،کجا می شود یک رنگ شنگرف حسابی پیدا کرد؟او با قلم مویش زرد ترین زرد را بر دیوار می کشید و ناگهان بنفش:
من روح مقدس هستم
من روح القدس هستم
.
.
.
روزی در معدن تاریک و سیاه ،زردیهای کرم انباشته شد و پرتو وحشتناک آتش دم گرفت. دینامیت پولدارها که هرگز کم نمی آید.موجوداتی سینه خیز شدند و در زغال سیاه در هم لولیدند و در آن روز بی هیچ گلایه ای با زندگی و بشریت وداع کردند.
ونسان یکی از آنها را که بشدت مجروح شده بود و صورتش سوخته بود پناه داد.پزشک دهکده گفت:مگر معجزه ای اتفاق بیفتد .چون این مرد از دست رفتنی است ، مگر مثل یک مادر از او مراقبت شود.تیمار از او فقط یک دیوانگی خواهد بود.
ونسان به معجزه و مهر مادری اعتقاد داشت.این مرد دیوانه که براستی دیوانه شده بود،چهل روز کنار بستر این بیمار رو به مرگ ماند.نگذاشت هوا به زخم ها نفوذ کند،تمام دارو ها را هم پرداخت.
کشیش آرام بخش که دیوانه شده بود ،حرف زد.عمل دیوانه ،مرده ای را زنده کرد.یک مسیحی را.
وقتی مجروح بالاخره نجات یافت دوباره به معدن رفت و کارش را از نو شروع کرد.ونسان گفت:شما عیسای شهید را می توانستید در او ببینید.روی پیشانیش هاله مقدس را و خراش تاج خار را.زخم های سرخ رنگ بر پیشانی زرد یک معدنچی و من.
و من ،او شده بودم ....ونسان بودم ،با قلم مویش و با رنگ زرد بر دیوار بنفش رنگ ،ناگهان:
من روح القدس هستم.
من روح پاک هستم.
به راستی این مرد دیوانه بود
از مجموعه هنرهای تجسمی معاصر-وان گوگ،نوشته پل گوگن با برگردان لیلی گلستان