Thursday, November 25, 2010

خدایا سپاس که بوقلمونم نیافریدی

جشن شکرگزاری نزدیک است و به شکرانه آن بوقلمونی را سرخ کرده بر سر میز نهاده.دست ها را در هم حلقه کرده دعا می خوانیم و خدای را سپاس می گوییم که بوقلمون را زبان انگلیسی نیاموخت و به جای دو مشت محکم دو بال چاق به وی عطا نمود.چشمان بسته ام بوقلمون را تجسم می کنند و لبان دعاخوانم لحظه به نیش کشیدن را منتظرند و دستان اسیرم چابکسرانه سر بزنگاه چنگال را برداشته و ران بوقلمون را جدا خواهند کرد.خدایا این دعا برای چیست؟برای اینکه لحظه حمله را شیرین تر کند؟آیا بوقلمون هم لحظه ای که با تمام توان جسم سنگینش را با خود می کشید شکرگزار نعمت هایت بود؟

Tuesday, November 16, 2010

روز عزای گوسپندان

و خداوند قوچی را به جای اسماعیل برای ابراهیم فرستاد تا قربانی کند *اینک که چاقو در دستی بلاخره باید سری را ببری*باشد که توحش هماره زنده و پایدار بماند* و خدای ستمگران از خون سیراب گردد*و تا قرن ها گوسپندان بی نیاز از گرگان باشند *و دم آخر با آفتابه ای آنان را آب نوشانید که تشنه از دنیا نروند* باشد که متوهم گردید که در عین ستمگری مهربان و دلسوزید*