Friday, September 17, 2010

گوستاو کلیمت

درباره آثار کلیمت حرف های زیادی برای گفتن داشتم.نقاشی که تماشای آثارش همیشه برای من آموزنده و دست کم لذت بخش بوده است.این جستار برداشت من از آثار وی است و البته خامتر از این است که به عنوان یک نقد هنری بر آثار کلیمت شناخته شود.صرفا یادداشتی است از دل برخاسته که امید است بر دل نشیند!



آشنایی من با کلیمت (اگر نمی دیدمش حتما یک طراح کوزه و میوه می شدم که استخوان های سزان را در گور می لرزاند!):

دختری 10 ساله بودم همیشه با مدادرنگی هام سفر می کردم .مدادرنگی هایی از همه نوع که سالیان سال نگهشون داشتم و تازه همین اواخر بود که نمی دونم چطوری همشون رو با هم گم کردم.انگار مدادرنگی های قد و نیم قد با رنگ های بی ربطشون به هم باید مثل کودکی من به صندوق عدم می رفتن تا با با یه سری کامل فابر کاستل جایگزین می شدن.



Uploaded with ImageShack.us
از مشهد به خونه داییم در تهران اومدم.توی اتاق داشتم مانتومو در میاوردم و لباس عوض می کردم که تابلوی روی دیوار میخکوبم کرد.تصویر مادر و کودکی که در آغوش هم و در بستری از پیچک ها و گل ها خفته بودن.با دیدن این پرده نقاشی هوس خوابیدن و رشک بودن به جای آنها به جان هر آدمیزادی می افتاد.تابلویی که بعدها فهمیدم دیتایلی از تابلوی سه مرحله زندگی کلیمت بوده و در چپ تابلو پیرزنی فرتوت هم قرارداره که به سبب نازیبا بودن حذف شده.پس مادر و کودکی در کار نیست مثلا این منم و کودکی من در کنار هم و پیری من که هر دوی ما رو با حسرت در بر گرفته.شاید هم منظور کلیمت دقیقا همین بوده:دردناکی پیری!البته بخش انتخابی به زعم من می تونست از بهترین تابلوهایی باشه که با موضوع مادر و کودک کشیده شده.برخلاف بیشتر این آثار که زن انگار مجسمه ای هست که مجسمه دیگه ای رو در دست گرفته و عاری از احساس بودنش نمایانگر اینه که نقاش یه مرده!موجودی که هرگزنه عشق ونه مادری رو تجربه کرده و نه خواهد کرد و حتی مادر و کودک های اطراف رو هم نقاشانه تماشا نکرده و همیشه در بند ظاهر باقی خواهد ماند.
تابلوی بوسه هم تابلوی دیگری بود که قبلا (باز هم دیتایلش رو)دیده بودم.در زمان کودکی و با توجه به آموزه های ارزشمند جامعه فرهیخته مون تنها فکری که با خودم می کردم این بود که انگار زن تابلو داره خورده می شه و چقدر بوسیده شدن توسط اون مرد براش چندش آوره و اگر غیر از اینه لابد اون زن خیلی احمقه!فکری که الان بهش می خندم اما در ویکی پدیای فارسی هم وقتی واژه کلیمت رو جستجو می کنین به این عبارت بر می خورین:
یک نقاش نمادگرای اتریشی و یکی از برجسته ترین اعضای آرت نوو وین بود. کارهای برتر او عبارتند از نقاشی، نقاشی‌های دیوارنما، انگاره و کارهای هنری دیگر که بسیاری از آنها در نگارخانه نمایش داده می‌شوند. موضوع و سبک اصلی نقاشی‌های کلیمت بدن زنان بود.
انگار بیننده ایرانی به جز بدن زنان چیزی از این نقاشی ها نمی فهمه.واقعا باعث تاسفه.




مکتب هنری کلیمت(شرمنده ام که برخلاف اعتقادم دارم طبقه بندی ات می کنم بت زیبایی شناسی من!)شاید اتریشی بودن و پرداخت به پس زمینه و نقوش کلیمت را در رده هنرمندان آرت نوو قرارداده اما سبک وی کاری فراتر از نقش آفرینی و زیبا سازی منسوب به هنر نوست.گویی در مقایسه با آثار کلیمت یگانه رسالتی که هنر نو در برابر هجوم مدرنیسم بر دوش خود احساس می کرد جزئی نگری و بازگشت به طبیعت و گاه حتی ابداع نقوشی تازه بود همانگونه که در آثار کلیمت نقوش طبیعی را در کنار نقوش چهارگوش و یا پیچک ها و گل هایی که در دنیای ما وجود خارجی ندارند می بینیم
مدل های کلیمت با صورت های بسیار روشن و موهای سرخ (پ.ن) بسیار رمز آلود جلوه می کنند و صحنه های هم آغوشی و عشق در این آثار با نوعی معصومیت و زیبایی توام است.عشق آنقدر پررنگ جلوه می کند که در بدبینانه ترین نگاه های منتقدین هنری نیز برداشتی از شهوانی بودن را بر نمی تابد،اروتیسم محض.(برداشت من از اروتیسم پور.نو.گرافی و خلق تصاویری صرفا سک.سی نیست بلکه توامان غریزه و احساس است.).
نگاه و برداشت من از آثار کلیمت:

کلیمت به عنوان یک هنرمند به رسالت اصلی هنر یعنی زیباتر ساختن و تحمل پذیرتر کردن دردهای دنیای بیرون پایبند بود.یکی از رموز زیبایی و جاودانه ماندن آثارش لذت از آثار هنری به مثابه لذتی جنسی است.اروتیسمی نهان در فرم های مارپیچ ،گرد و خطوط نرم(غیرشکسته) و رنگ های شاد و گرم در کنار پیکره های مهتابی که به تابلوها جلوه ای رویایی بخشیده.اما همانگونه که پیشتر اشاره شد این جنبه،سایر جوانب را کمرنگ تر نکرده.کلیمت همانند بونارد در طراحی از مدل های برهنه از معنا فاصله نگرفته و همچنان رمزگونگی بر پرده های نقاشی اش سیطره سنگینی دارد.و البته ذکر این نکته ضروری است که هنوز هم از سوی برخی محکوم به هرزه نگاری و تاکید بیش از حد به جسم زنانه می شود که البته مسلما این نگاه هنردوستان و هنرمندان نیست.این گاه تاریک اندیشان دنیای ماست که متاسفانه تعدادشان کم هم نیست.اما به هر حال اروتیسم نکته ای است که همه درتحلیل این آثار در آن اشتراک نظر دارند.چه ویکی پدیای انگلیسی چه فارسی و چه مردم کوچه و بازار(البته در اینترنت) که گاه در وبلاگ هایشان از این تصاویر به عنوان انگاره هایی از عشقبازی آرمانی استفاده می کنند.


Uploaded with ImageShack.us
ازنقطه نظر رنگ آمیزی رنگ های گرم وبه خصوص رنگ طلایی در آثار معروفی چون بوسه،گلد فیش و دوستی از دیگر مشخصاتی است که به چشم می خورد.زن و مرد تابلوی بوسه در بستری رویایی از گل ها و برگ های طلایی جاخوش کرده اند و در تابلوی سه مرحله از زندگی این رنگ به جلوه ای از حسرت از گذشته ای ناب و از کف رها شده بدل می شود.گاه نیز طلایی در پرتره ها بر زیبایی و جنبه اشرافیت پرتره می افزاید.و البته ناگفته نماند که کاربرد این رنگ را در معماری آرت نوو(خصوصا معماری داخلی) نیز می توان مشاهده کرد.
رنگ های گرم در کنار مکمل هایشان جلوه زیبایی به تابلو ها می بخشند همانگونه که درطبیعت نیز چنین است.
ولی آبی...در اسرارآمیزی تمام گاه در کنار طلایی ،نمایشی از لذت(شاید هم بروژوازی) وگاه تنها برای جلوه بخشیدن به رنگ های گرم و گاه به تنهایی در ترکیبش با سفید غمگنانه و مرموز سردی و فسردگی را در عین زیبایی به نمایش می گذارد.رنگ ها در نقاشی های کلیمت نه تنها عنصر شکل دهنده هستند بلکه راز هایی مگو هستند که هر بیننده از آنها چیزی در خور سواد بصری و ژرف اندیشی خود در می یابد.


Uploaded with ImageShack.us
پ.ن :زن های موسرخ با پیکره های مهتابی و گیسوانی پر از خزه و برگ و گل از دیگر نکات در خور توجه تابلوهاست.موسرخ بودن جلوه ای از تفاوت است.این رنگ حتی به چهره های بی حالت و حتی ساده لوح چاشنی سک.سی بودن و باهوش بودن (توامان) می بخشد.(یک نمونه از موفقیت این رنگ را می توان در چهره لنا کاتینا(یکی از تاتوها،خواننده های مشهور پاپ )جستجو کرد،آیا با رنگ موی طبیعی خودش-بلوند- به این موفقیت دست پیدا می کرد؟
http://wallpapercavern.com/wallpapers/tatu_65-800x600.jpg
در تحلیل علمی این رنگ مو که به زعم نویسنده وبلاگ زن نارنجی از رموز اصلی موفقیت آثار کلیمت بوده است این را نقل قول می کنم:
مردمان مو قرمز تنها دو درصد از مردمان جهان را تشکیل می دهند. دلیل این رنگ را جهشی در کروموزوم ١٦ می دانند. از قدیم می گفتند که بیشتر مو قرمزها در ایرلند زندگی می کنند و پس از آن اسکاتلند با ١٤ در صد مو قرمز، جلو دار دیگر سرزمین هاست. ٢درصد آلمانها مو قرمزند و در آمریکا و انگلستان تنها ٤ درصدشان از این پدیدهء طبیعی بهره برده اند. وقتی همه را سر جمع کنیم می بینیم که ژرمن ها، انگلساکسون ها، کلت ها و وایکینگ ها بزرگترین گروه مو قرمزها را تشکیل می دهند و گفته می شود که تا سال ٢١٠٠ نسلشان مغلوب نسل ِ تیره موها خواهد شد و از بین خواهد رفت. مو قرمزها پوستی بسیار روشن دارند و تعداد موهایشان از بلوندها و مو خرمایی ها بسیار کمتر است. به ندرت موهایی کلفت دارند و بیشتر اوقات موهایشان مانند سیم ظرفشویی تاب دار و وز کرده است. موقرمزها را از قدیم آدمهایی رازآلود، متفاوت و خاص،جذاب، گاه اروتیک و گاه معصوم و دارای هاله ای قدسی می دانسته اند. و گاهی نیز آنها را با جادوگران اشتباه می گرفته اند.
پ.پ.ن:با توجه به مشکل فنی پیش آمده در مرورگر من شکل این پست بهم ریخته و من واقعا پوزش می خوام و البته اگه راه حلی برای حل مشکلم دارین بهم بگین.ممنونم

Friday, September 10, 2010

امشب در خانه ما...

از مهمونی برگشته بودم.با خواهرم و یه دوست توی خونه نشسته بودیم.سرم پایین داشتم توی دفترچه یه چیزایی می کشیدم و فکر می کردم.دوستمون روی تخت نشسته بود و به دیوار تکیه داده بود.من اما دراز کشیده بودم و خواهرم هم پای کامپیوتر نشسته بود.یهو سرمو بالا آوردم و دیدم دختر به جلوش خیره شده و اشک می ریزه.صورت سفیدش به سرخی می زنه و عینکش رو هم برداشته.وا؟خواهرم هم پای کامپیوتر خشکش زده.بله دستگیرم شد که تنها کسی که دنیا به هیچیش نیست خودم هستم و البته نکته جالب اینکه این من بودم که برای بار هزارم به دلیل گیاهخوار بودن مورد محاکمه دسته جمعی قرار گرفتم و محکوم شدم به اینکه موجودی هستم که حقوق همه رو زیر پا می ذارم.چرا؟چون یه بار که از سر کار بر می گشتم و تمام خونه رو بوی گوشت پخته برداشته بود گفته بودم کاش پنجره رو باز کرده بودین و من لابد خودم رو از بقیه بالاتر می بینم .من هم گفتم آخه کی خودشو از همه پایینتر می بینه؟این رمز بقاس که آدم خودشو دوست داشته باشه مگه شماها خودتونو پایین تر می بینین؟تازه من با گوشت نخوردن حق کی رو پایمال می کنم؟و در جواب شنیدم که این یک تعصب بی جاس مثل یه مذهبی افراطی...خلاصه که من یه قاچ هندونه رو توی دهنم فرو کردم و با غیظ شروع به خوردن کردم و یکی تیکه انداخت که بخور این خام و گیاهیه منم زیرسیبیلی رد کردم و خودمو به کری زدم.وقتی داشتم بند کفشم رو دور مچم می بستم تصمیم کبری گرفتم که دیگه مهمونی نرم حیف اون قرهایی که براتون حروم کردم.
ببخشید فلاش بک طولانی شد.خلاصه،این دو تا با آهنگ های نوری به فخ فخ و گریه افتاده بودن و به یاد عشق های گذشته اشک می فشاندن.جالب اینجاست که منم توی چنین حال و هوایی هستم اما دیگه این کارا ازم گذشته.رفتم آشپزخونه و نسکافه درست کردم و با اسنک گذاشتم تو سینی و اومدم تو اتاق.خواهرم اومد آتش عشق رو سوزنده تر بر خرمن جان بزنه و شعله زیر دیگ رو زیادتر کنه و آهنگ وقتی رفتم کسی غصه اش نگرفت و گریه اش نگرفت رو گذاشت.منم گفتم آخه این چه وضعشه؟بیاین بچه ها یه اسنک بزنین .این آهنگو نذار حالا نمی گم آهنگ دامبولی بذار اما آخه این آهنگ منو در حالت شادی هم غمناک می کنه و...که یهو داد زد:هووووووووووووی!تو چه خواهری هستی ها؟ازم نمی پرسی چه مرگته فقط بلدی گیر بدی؟آره تو بهترین خواهر دنیایی..فقط بلدی مزخرف بگی و...من به حالت متفکرانه سر تکان دادم و از اتاق بیرون رفتم و همه اسنک ها و نسکافه ها رو خودم خوردم و برگشتم سر دفتر.
.الان دارم به یه شعر فکر می کنم و براساسش طرح می زنم:
فریاد می زنم:دوستت دارم
همه کبوتران سقف مساجد را رها می کنند
تا دوباره لابلای گیسوانم لانه بسازند
(ساعد الصباح)

پ.ن:فکر می کنین الان دارم چی گوش می کنم؟غزل زیبایی از سعدی با صدای محمد نوری در آلبوم شب های تهران:
سخن عشق تو بی آنکه بر آید به زبانم/رنگ رخساره خبر می دهد از سوز نهانم
نه مرا طاقت غربت،نه تو را خاطر قربت/دل نهادم به صبوری که جز این چاره نمانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم/باز گویم که عیان است چه حاجت به بیانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم/نه در اندیشه که خود را زکمندت برهانم
...