Sunday, April 4, 2010

طرح روي جلد کتاب:ديکته و زاويه


توي نشابور و خونه مامان بزرگم،داشتم توي کتاب هاي داييم دنبال غنيمت جنگي مي گشتم.اين کتاب يکي از دستاوردهاي من در اون روزه.البته بايد فاش کنم که هنوز نخوندمش اما اين طراحي کوبنده نظر منو جلب کرد:دانش آموز بد با دشنه اي در قلبش!حساب دو دو تا چهار تا يا همون چيرگي محض منطق.جمله تلقيني ما حرف شنو هستيم به معناي اينکه خوب نيستيم و قراره آدم بشيم و...

Saturday, April 3, 2010

نشابور در روزهاي پاياني نوروز

اول بگم که نشابور درسته نه نيشابور!چون خود ما بومي ها اينطور تلفظ مي کنيم و در عين حال استاد شفيعي کدکني هم همينطور نوشته اند.دوم اينکه اينها بريده صحنه هايي هستند که در هر جايي مي تونن خلق بشن و البته نمي تونن!چرا؟چون بايد يادمون باشه هيچ لحظه اي دو بار تکرار نمي شه و همين حقيقت افراد رو به عکاسي و يا هنر هاي ديگه وا مي داره.وگرنه در طول تاريخ بي شماري سفر کردن و ديده هاي خودشون رو ثبت کردن.البته خودمونيم ها!من غير از سفرنامه ناصر خسرو هيچکدومشونو دوست ندارم و دليلش اينه که تنبليم مياد چيزي رو بخونم که خودم هم مي تونم روزي تجربه اش کنم و تازه گوينده اش احتمالا هيچ شباهتي به من نداشته!
و حالا بريده ها:


لولو (مينو)ي سر خرمن!


يک شتر آراسته که البته برخلاف تصور ديگران،او ديگران رو نگاه مي کرد و متعجب بود.بچه اش هم همراهش بود و خدا مي دونه اين مادر و فرزند چقدر از ديوونگي ما آدم ها شگفت زده و متاسف بودن


چايي که با خواهرم در چايخانه خيام خورديم و ترانه هاي خيام با صداي شاملو و آواز شجريان در فضا پخش مي شد.
نبات ها البته براي ما کاربردي نداشت چون خواهر کوچولوي ما اهل اين حرف ها نيست و منم استثنائا دختر خوبي شده بودم و قليون نکشيدم!


تاحالا شقايق بنفش ديده بودين؟حالا ببينين!


يک نفر با آرزو هاي بسيار بزرگ که سبزه هاي گره شده اش بيشتر به لونه پرنده شباهت داشت واقعا طرف ارزش اين حرف ها رو داره؟.



سبزه اي که خودم گره زدم تا ثابت کنم قبلي رو من گره نزده بودم!