Sunday, February 28, 2010

انشاي من با عنوان دوستت دارم اما...

مي بخشمت به يه شرط،نه چند تا!
ها پس چي فکر کردي؟دلم خواست اونروز سرت داد بزنم تازه من وقتي سرت داد زدم اعصابم خورد شد و تو مقصري که اعصاب منو خورد کردي و خونمو کثيف کردي. پس بايد فکر کنم ببينم اصلا مي تونم ببخشمت يا نه؟
من يه سري شرايطي دارم که مي گم
مي خواي بخواه نمي خواي نخواه
من دوست دارم هميشه مرتب و تميز باشم تنبل هم هستم اصلا از اتو کشيدن و واکس زدن خوشم نمياد دلم مي خواد هميشه ناخونهام مرتب و سوهان کشيده باشه و موهامم مرتب باشه.وقتي از سر کار ميام آرايشمو پاک کن.اون قوطي پلاستيکي آبي و سفيد رو مي بيني؟ها باريکلا!خودشه، اونو بيار و با اون پنبه هاي لقمه لقمه شده رنگي به رنگي چشما و لبامو پاک کن.
من دوست دارم خيلي خاص باشم اما متاسفانه وقتي براي اين چرنديات ندارم خودت چند تا مدل قشنگ برام پيدا کن و روم پياده کن خرجشم پاي خودت.زحمتشو خودت بکش عزيزم تا زيدت خوش تيپ باشه تا همه بگن اين پسره بود که اين دختره رو اينقدر خوشگل و دافش کرد!البته من از پسر هايي که صبح تا شب به خودشون مي رسن خوشم نمياد ها بهت گفته باشم.اما اگه ديدي تو خيابون خيلي به پسراي....آها خوب شد حرفش شد تا يادم نرفته اينو بگم که
يه مسئله مهمي هم هست که بايد حتما بهت گوشزد کنم.من دختر هاتي هستم اگه ديدي دارم با کسي زيادي ل... مي زنم يا بيرون مي رم يا حالا هر چيز ديگه ناراحت نشو اگرم مي خواي بشي بشو اما بدون که چنين حقي نداري وخدا خواسته من اينجوري باشم پس تو ديگه چيکاره حسني؟حسودي تو ذاتته اما خب منم هات بودن تو ذاتمه.
ببين من از غر غر خوشم نمياد هر وقت جوکي حرف خنده داري چيزي داشتي بيا پيشم بشين يه چايي واسم بريز بده دستم و شروع کن به تعريف کردن.بذار بهمون خوش بگذره زندگي ارزش اين حرفا رو نداره که بخوايم ناله و گلايه کنيم که عزيز من.در غير اينصورت به من مربوط نيست يه جوري مشکلتو حل کن.
من مي خواهم با دوستام برم بيرون.اصلا مي خوام الواطي کنم اين که کجا ميرم و چيکار مي کنم و چرا گوشيمو جواب نمي دم هم ربطي به شما نداره حضرت آقا.البته من اصلا از دوستاي جواد تو خوشم نمياد و بهشون اعتماد ندارم پس نبينم باهاشون ول بگردي چون از آدم ول و علاف خوشم نمياد و من فکر مي کنم خودت هم مي دوني شخصيتت بالاتر از اين حرف هاست و خودت شعور کافي و وافي براي فهميدن اينکه چرا من مي تونم و تو نمي توني رو داري.بر مي گرده به تفاوت هاي ذاتي بين افراد و البته اراده ذات خداوندي.
من دلم مي خواد سيگار بکشم و نق نق شما هم پذيرفته نيست البته دون شان شماس که بخواي سيگار بکشي و انگشت نماي خلق بشي که بگن نگا دوست پسر فلاني سيگاريه.
در پايان عزيزم با تمام علاقه اي که بهت دارم بايد بهت بگم رو من براي يه رابطه هميشگي حساب نکن من ذاتم تنوع طلبه و در ضمن مامانم که به سيگاري شدن و پسر باز و قرطي و الپر بودن من کاري نداشته و کاملا روشنفکرانه عمل کرده هم اينک حضور پررنگي داشته ،به سنت ها علاقه مند مي شه و براي آينده من تصميم ميگيره.
پي نوشت:اين انشاي منه در باره خواسته هاي خودخواهانه يک دختر.حتما تو دلتون گفتين عجب آدم پر افاده اي و اين بيت رو مترنم گشتيد که:
افاده ها طبق طبق/سگا به دورش وق و وق!
نکته انحرافي اينجاست:
متن رو دوباره بخونين.در اين متن به جاي همه واژگان مونث يا المان هاي دخترانه معادل هاي پسرانه بذارين و خواهيد ديد که ذره اي از شرط ها تعجب نخواهيد کرد.
دوزاري افتاد؟

پري دريايي


اين هم از پري دريايي
چنگک هاي دالي
درياي بي آب
خب فکر مي کنم دالي بعد از اين همه مدت ديگه به چنگک هاي معروفش نيازي نداره خصوصا اينکه اينقدر سگ و آدم و پيانوش به اندازه کافي معلق بودن پس شرمنده يه دزدي کوچيک هم مي کنيم.
در مورد پري دريايي عرض کنم که مدلش هر کي مي خواد باشه حالا چه فرقي مي کنه؟ چون نقاشش زنه مسلما شبهه زياد براتون به وجود مي آد، مسلما اگه يه آقاي سيبيل کلفت سن بالاي زن و بچه دار بود خيلي فرق مي کرد اما همينه که هست من پاسخي نمي دم:)
اين نقاشي کمي از اطراف بريده شده تا توي اسکنر جا بشه وقتي وصله پينه شد اين پست رو اصلاح مي کنم
دوست دارم برداشتتونو بدونم.

Friday, February 5, 2010

N.C.M


زماني فرا مي رسه
نه شعري براي سرودن مي مونه و نه خيالي براي نقش کردن
من الان در اون نقطه ايستادم
و دارم فرو مي رم
مي دونم بازم هيچ دستي منو از دهن مردابم *بيرون نمي کشه
غير از تقلاي خودم



* مي خواستم بگم گرداب که الان ياد سايت گرداب افتادم سايت غير انساني و کثيف ناجا.توش عکس آدم هايي رو که توي راهپيمايي ها شرکت مي کنن مي ذارن تا شناسايي و دستگير بشن.ببينين تو چه جهنمي داريم زندگي مي کنيم؟به جاي گرداب مي گم مرداب.حالا تو اين مملکت مي شه شاد بود؟عين شخصيت هاي کتاب ميرا هستيم به همون مسخرگي.

Tuesday, February 2, 2010

13 بهمن امسال من


ذهنم پيرامون چند موضوع چرخ مي زد:خانه کاملا شلوغمون که شتر با بارش گم مي شه و مامانم داره توي خونه با اينهمه جعبه و کارتون چه مي کنه؟کتاب هاي مذهبي رو که نمي خوامشون و فقط جا مي گيرن رو چطوري رد کنم که يه پولي هم دست و بالمو بگيره؟چي بخورم الان؟ حالا چرا اينقدر گوشام درد مي کنه؟سرما نخورم توي اين هيري ويري(زير ابرومو بگير!)جدا ابروهام هم خيلي فاجعه اس!يه ماهي مي شه که آرايشگاه نرفتم و با موچين کچلشون کردم! واي يکم فرانسه بخونم تا دوستم ازم پرسيد آبروم نره! خواهرم تو لندن چيکار مي کنه؟مي گفت انگليس از بوي قهوه (بوي نکبتي قهوه به قول خودش)آکنده اس!کلاهي رو که بافتم سرش گذاشته؟ و....البته يه قسمت هايي از فکرمو مجبورم سانسور کنم چون ديگه خيلي شخصيه و من نمي خوام خودمو لو بدم.
خلاصه همه اين آسمون ريسمون ها رو بافتم که اينو بگم:در وقت بيکاري سرکارم کتاب مي خونم و به همين چيز ها فکر مي کنم يه مدتي آهنگ هم گوش مي دادم که به دليل رفتار هاي مسخره يه عده کنار گذاشتمش و عطاشو به لقاش بخشيدم.امروز رفتم پيش رئيسم تا باهاش درباره يه موضوع خارج از کار صحبت کنم وقتي برگشتم اينقدر از همکارام متلک شنيدم که نگو و نپرس.فکر کرده بودن رفتم پشت سرشون پيش رئيسمون بگم تا موقعيتشونو خراب کنم.منم از اين بازي لذت بردم وهمه متلک هاشون رو با سکوت پاسخ دادم که براشون خيلي ترسناک بود و فکر مي کردن براشون نقشه بزرگتري کشيدم.واقعا براشون متاسفم که تمام دنيا رو در اداره محقر و حتي فاقد نور آفتابمون مي بينن و فکر مي کنن منم يه بازيگرم که مثل خودشون تو فکر سياه بازي هاي مسخره کارمندانه هستم.مي دونم حتي اگه بگم آرزوي واقعي من چيه هم باور نمي کنن .وقتي با من بدرفتاري مي کنن خودم رو کوزت بينوايان مي بينم که روزي گذارش به همون مهمانخانه تنارديه مي افته و حالا حتي به زور مي شناسندش.نه به اين دليل که کوزت کلک زدن خوب بلد بود بر عکس فقط به خاطر اينکه يک زندگي عادي رو دنبال کرد.آخه من کوزت هم نيستم چون از اونها پايين ترهم نيستم. خداييش امروز مثل عددش روز نحسي بود البته تا ساعت 3 که سر کار بودم بعدش بيرون ناهار خوردم و خونه دوستم رفتم کلاس فرانسه و کلي تجديد خاطره کرديم و از ادا و اصول هاي معلم هاي دبيرستان و همکلاسيهاي قديممون گفتيم.فشن تي وي نگاه کرديم و کلي مزخرف گفتيم.حتي يه حرف بي ادبي خيلي خنده دار هم ازش ياد گرفتم که کلي منو خندوند غلط نکنم اختراع خودش بود.