راستش من تصمیم جدی گرفتم که زندگی شخصی ام رو وارد وبلاگم نکنم چون جز اینکه عده ای بیان و بگن آخی!نازی غصه نخور و در زندگی چنین باش و چنان باش، نتیجه ای در بر نخواهد داشت.اما این یکی رو دیگه نمی تونم تعریف نکنم.شاید به این دلیل که می خوام هرکس این نوشته رو می خونه اگه کار هنری می کنه حواسش رو خوب جمع کنه.دزدی ایده ،نه تنها کار زشتیه بلکه کار زبون و خواری هم هست.خصوصا اگر طرف از تکنیک یا دست قوی هم بهره ای نبرده باشه.نمی دونم موضع گیری آدم چی باید باشه؟
اومدم برای یه بابایی چهار تا نقاشی کشیدم.گفت واسه پروژه دانشگاهش می خواد.تا اینجا هیچی.من زیاد کار می کنم و یه دفترچه دارم که پر از نقاشی و ایده است بنابراین مشکلی در این کار ندیدم.طرف کار منو رو پارچه چاپ کرد و بماند که نه هندسه کار منو درک کرده بود و نه اجرای خوبی از آب در اومد. من برای دلخوشی طرف و اینکه می دونستم نقاش زاده نشده فقط گفتم: خوبه! خوبه! چند روز بعد دیدم کار های منو فایل کرده و پرینت گرفته و یه داستان ......(واژه زیبای پارسی که برای مزخرف به کار می ره و پنج حرفیه) هم سر هم کرده و داره از چاپش حرف می زنه!یه نفر دیگه هم اونجا بود که با تحسین از نقاشی ها سر تکون می داد! من یه کارمند ساده هستم.خب درست.کار می کنم و با پولش نقاشی می کنم و از تجارب زندگی ام در جامعه ای که ایده آل من نیست و آدم هایی که انتخابشون نکردم در نقاشی های خودم بهره می برم.اگر کسی فکر می کنه این به معنای بی عرضگی یا عدم جسارته باید بگم نظرش برای خودش محترمه.هر کسی برای ادامه زندگی به پول نیاز داره.یکی با پول بابا زندگی می کنه یکی با پول زحمتکشی خودش یکی از قبل کسی که می تونه همسر یا معشوقش باشه زندگی می گذرونه.اما شیوه من همینه.کار کردن و خرج کردن.عیب این کار اینه که باید زمان کم باقیمانده رو خیلی دقیق تنظیم کرد و البته اطرافیانی که درک نمی کنند تصورشون بر اینه که تو در همون نقش کاری خودت خلاصه می شی و بس.پس،من به عنوان یک کارمند ساده و لاغیر: در اینجا باید جیغ می کشیدم و ورجه وورجه کنان بریده بریده ازش تشکر می کردم که منو قابل دونسته که کار منو به این شکل ارائه بده!اما من به صفحه مانیتور جهت مخالف خیره شدم و هیچی نگفتم.تو دلم گفتم گور پدر همتون.این فقط یکی از نقاشی های من بودکه مثله اش کردید.یا شاید هم مثل دختر زیبایی که عروس می شه و آرایشگر ناشی صورتش رو شبیه اجنه آرایش می کنه و باید دستی بهش پول هم داد ... زدین به کار من تازه یه چیزی هم طلبکارین؟پوز آویزون همتون رو وقتی کارامو می دیدین یادمه.به جای اینکارا برید اون کله های پوکتونو به کار بندازید شما هم ایده بدید که به ایده دزدی نیفتید.اگرم اینکاره نیستید.... حالا که خوب پول در میارید یه تاج زیتون برای خودتون بخریداسم روی کتاب رو میخواهید چی کار؟
شب با آقای زرین مهر و آقای تاجور صحبت می کردیم.آقای تاجور فقط خندید و بهم گفت:عین تراکتور کار کن و به هیچی توجه نکن.اصلا رو این چیزا انرژی نذار.اگرم ناراحتت می کنه خب دفعه دیگه همچین اشتباهی نکن.
اینکه دیدم آقای تاجور از شنیدن این داستان اینطور از خنده ریسه رفت خیلی آروم شدم.اما باز هم به این شعر فروغ رسیدم:
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد
(در اینجا یعنی زیبایی رو در وجود افرادی که می دونی انسان های والایی نیستند و پیشتر آزمونشون رو پس دادند جستجو نکن)
پ.ن:خب حالا فهمیدین چرا دیگه اینجا نقاشی نمی ذارم؟ پیش از این ماجرا هم حس بدی نسبت به نمایش کارهام پیدا کرده بودم.چون تجارب تلخ دیگران رو شنیده بودم و می ترسیدم.
اومدم برای یه بابایی چهار تا نقاشی کشیدم.گفت واسه پروژه دانشگاهش می خواد.تا اینجا هیچی.من زیاد کار می کنم و یه دفترچه دارم که پر از نقاشی و ایده است بنابراین مشکلی در این کار ندیدم.طرف کار منو رو پارچه چاپ کرد و بماند که نه هندسه کار منو درک کرده بود و نه اجرای خوبی از آب در اومد. من برای دلخوشی طرف و اینکه می دونستم نقاش زاده نشده فقط گفتم: خوبه! خوبه! چند روز بعد دیدم کار های منو فایل کرده و پرینت گرفته و یه داستان ......(واژه زیبای پارسی که برای مزخرف به کار می ره و پنج حرفیه) هم سر هم کرده و داره از چاپش حرف می زنه!یه نفر دیگه هم اونجا بود که با تحسین از نقاشی ها سر تکون می داد! من یه کارمند ساده هستم.خب درست.کار می کنم و با پولش نقاشی می کنم و از تجارب زندگی ام در جامعه ای که ایده آل من نیست و آدم هایی که انتخابشون نکردم در نقاشی های خودم بهره می برم.اگر کسی فکر می کنه این به معنای بی عرضگی یا عدم جسارته باید بگم نظرش برای خودش محترمه.هر کسی برای ادامه زندگی به پول نیاز داره.یکی با پول بابا زندگی می کنه یکی با پول زحمتکشی خودش یکی از قبل کسی که می تونه همسر یا معشوقش باشه زندگی می گذرونه.اما شیوه من همینه.کار کردن و خرج کردن.عیب این کار اینه که باید زمان کم باقیمانده رو خیلی دقیق تنظیم کرد و البته اطرافیانی که درک نمی کنند تصورشون بر اینه که تو در همون نقش کاری خودت خلاصه می شی و بس.پس،من به عنوان یک کارمند ساده و لاغیر: در اینجا باید جیغ می کشیدم و ورجه وورجه کنان بریده بریده ازش تشکر می کردم که منو قابل دونسته که کار منو به این شکل ارائه بده!اما من به صفحه مانیتور جهت مخالف خیره شدم و هیچی نگفتم.تو دلم گفتم گور پدر همتون.این فقط یکی از نقاشی های من بودکه مثله اش کردید.یا شاید هم مثل دختر زیبایی که عروس می شه و آرایشگر ناشی صورتش رو شبیه اجنه آرایش می کنه و باید دستی بهش پول هم داد ... زدین به کار من تازه یه چیزی هم طلبکارین؟پوز آویزون همتون رو وقتی کارامو می دیدین یادمه.به جای اینکارا برید اون کله های پوکتونو به کار بندازید شما هم ایده بدید که به ایده دزدی نیفتید.اگرم اینکاره نیستید.... حالا که خوب پول در میارید یه تاج زیتون برای خودتون بخریداسم روی کتاب رو میخواهید چی کار؟
شب با آقای زرین مهر و آقای تاجور صحبت می کردیم.آقای تاجور فقط خندید و بهم گفت:عین تراکتور کار کن و به هیچی توجه نکن.اصلا رو این چیزا انرژی نذار.اگرم ناراحتت می کنه خب دفعه دیگه همچین اشتباهی نکن.
اینکه دیدم آقای تاجور از شنیدن این داستان اینطور از خنده ریسه رفت خیلی آروم شدم.اما باز هم به این شعر فروغ رسیدم:
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد
(در اینجا یعنی زیبایی رو در وجود افرادی که می دونی انسان های والایی نیستند و پیشتر آزمونشون رو پس دادند جستجو نکن)
پ.ن:خب حالا فهمیدین چرا دیگه اینجا نقاشی نمی ذارم؟ پیش از این ماجرا هم حس بدی نسبت به نمایش کارهام پیدا کرده بودم.چون تجارب تلخ دیگران رو شنیده بودم و می ترسیدم.