هیچی نمی تونم دربارش بگم
احساسی که دردناکی شکفتن رو تاب می آره تا به میوه بنشینه و این میوه می تونه سراییده،نغمه و... باشه
من خودمو اینجا گم می کنم من تا پایان جهان اینجا می خوابم اگر نرم و آهسته هم به سراغم نیایید من بیدار نمی شم.من این پیله رو دوست دارم و تا ...(کی آخه؟)سر پروانه شدن هم ندارم.
دیگه چیزی نمی گم
گفتن از این احساس فقط زیبایی شکننده اش رو تیره گون می کنه.
پ.ن:
من هیچی نمی گم جز یک اشارت زمینی،اشارتی که این برگ و برگ های سپید دفتر رو به یک چشم نگاه می کنه:خواهش می کنم اگر برای کشنده(همون نقاش) این کشیده(نقاشی) ارزشی هر چند ناچیز بر می شمرین،روی کشیده کوچک شده کلیک فرموده و بزرگ ببینینش.و همشو ببینین.همه ریزه کاریها رو.با کارد تشریح به سراغش برین.باور کنین آدم همه بچه هاشو یه اندازه دوست داره می خواد گربه باشه یا فنجون!
29 خرداد کشیدمش.آخرین روز 24 سالگیم