Friday, September 10, 2010

امشب در خانه ما...

از مهمونی برگشته بودم.با خواهرم و یه دوست توی خونه نشسته بودیم.سرم پایین داشتم توی دفترچه یه چیزایی می کشیدم و فکر می کردم.دوستمون روی تخت نشسته بود و به دیوار تکیه داده بود.من اما دراز کشیده بودم و خواهرم هم پای کامپیوتر نشسته بود.یهو سرمو بالا آوردم و دیدم دختر به جلوش خیره شده و اشک می ریزه.صورت سفیدش به سرخی می زنه و عینکش رو هم برداشته.وا؟خواهرم هم پای کامپیوتر خشکش زده.بله دستگیرم شد که تنها کسی که دنیا به هیچیش نیست خودم هستم و البته نکته جالب اینکه این من بودم که برای بار هزارم به دلیل گیاهخوار بودن مورد محاکمه دسته جمعی قرار گرفتم و محکوم شدم به اینکه موجودی هستم که حقوق همه رو زیر پا می ذارم.چرا؟چون یه بار که از سر کار بر می گشتم و تمام خونه رو بوی گوشت پخته برداشته بود گفته بودم کاش پنجره رو باز کرده بودین و من لابد خودم رو از بقیه بالاتر می بینم .من هم گفتم آخه کی خودشو از همه پایینتر می بینه؟این رمز بقاس که آدم خودشو دوست داشته باشه مگه شماها خودتونو پایین تر می بینین؟تازه من با گوشت نخوردن حق کی رو پایمال می کنم؟و در جواب شنیدم که این یک تعصب بی جاس مثل یه مذهبی افراطی...خلاصه که من یه قاچ هندونه رو توی دهنم فرو کردم و با غیظ شروع به خوردن کردم و یکی تیکه انداخت که بخور این خام و گیاهیه منم زیرسیبیلی رد کردم و خودمو به کری زدم.وقتی داشتم بند کفشم رو دور مچم می بستم تصمیم کبری گرفتم که دیگه مهمونی نرم حیف اون قرهایی که براتون حروم کردم.
ببخشید فلاش بک طولانی شد.خلاصه،این دو تا با آهنگ های نوری به فخ فخ و گریه افتاده بودن و به یاد عشق های گذشته اشک می فشاندن.جالب اینجاست که منم توی چنین حال و هوایی هستم اما دیگه این کارا ازم گذشته.رفتم آشپزخونه و نسکافه درست کردم و با اسنک گذاشتم تو سینی و اومدم تو اتاق.خواهرم اومد آتش عشق رو سوزنده تر بر خرمن جان بزنه و شعله زیر دیگ رو زیادتر کنه و آهنگ وقتی رفتم کسی غصه اش نگرفت و گریه اش نگرفت رو گذاشت.منم گفتم آخه این چه وضعشه؟بیاین بچه ها یه اسنک بزنین .این آهنگو نذار حالا نمی گم آهنگ دامبولی بذار اما آخه این آهنگ منو در حالت شادی هم غمناک می کنه و...که یهو داد زد:هووووووووووووی!تو چه خواهری هستی ها؟ازم نمی پرسی چه مرگته فقط بلدی گیر بدی؟آره تو بهترین خواهر دنیایی..فقط بلدی مزخرف بگی و...من به حالت متفکرانه سر تکان دادم و از اتاق بیرون رفتم و همه اسنک ها و نسکافه ها رو خودم خوردم و برگشتم سر دفتر.
.الان دارم به یه شعر فکر می کنم و براساسش طرح می زنم:
فریاد می زنم:دوستت دارم
همه کبوتران سقف مساجد را رها می کنند
تا دوباره لابلای گیسوانم لانه بسازند
(ساعد الصباح)

پ.ن:فکر می کنین الان دارم چی گوش می کنم؟غزل زیبایی از سعدی با صدای محمد نوری در آلبوم شب های تهران:
سخن عشق تو بی آنکه بر آید به زبانم/رنگ رخساره خبر می دهد از سوز نهانم
نه مرا طاقت غربت،نه تو را خاطر قربت/دل نهادم به صبوری که جز این چاره نمانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم/باز گویم که عیان است چه حاجت به بیانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم/نه در اندیشه که خود را زکمندت برهانم
...

7 comments:

  1. This comment has been removed by a blog administrator.

    ReplyDelete
  2. چه عجب نوشتی !!!
    برای دهمین بار شاید، در نا امیدی سر زدم !
    از وقتی مدل شدی دیگه تحویل نمی گیری! نمی گی مشتاقان چشم انتظار آپ افشانی هستند
    !

    عشق نافرجام و خوردن در زندگی شما خواهران موج می زنه !
    پدر عاشقی و شکم بسوزه!

    ReplyDelete
  3. همین درسته دخترک ِ گیاهخوار
    شاسکولی اگه دنیارو جدی بگیری
    راه میرویم و آواز میخوانیم و کلاه از سر بر میداریم و سلام میکنیم و جهان را هم به هیچ یک از اعضای بدنمان نمیگیریم...

    ReplyDelete
  4. in counter zire safhe (tedade koshtar) amaresh az kojast?!

    ReplyDelete
  5. This comment has been removed by the author.

    ReplyDelete
  6. سیاوش:مدل؟کی کجا؟ممنون که همیشه سر می زنی.
    هومن:دخترک؟پس لابد شما الان تو قنداقی دهه هفتادی.ولی راست می گی باهات موافقم.
    آرامش:این یه نرم افزاره که براساس کشتار حیوانات (که امارش در سایت های گیاهخواری موجوده)به صورت تقریبی در ثانیه آمار می ده.که البته شاید به نظر باورنکردنی بیاداما اگه دقیق بشین می بینین که با توجه به میزان گوشت در رژیم غذایی بیشتر مردم دنیا منطقی به نظر می رسه.

    ReplyDelete
  7. taqribini yani bedune marja?
    hala shoma az koja peydash kardin?(linke source plz!):d

    ReplyDelete