Monday, March 21, 2011

حوض ماهی



این حوض رو احتمالا اگر شیراز رفته باشین و از سعدیه شیراز بازدید کرده باشین ،از نزدیک دیدین.باید آرزو کرد و سکه یا آینه داخل آب انداخت.ماهی های حوض یا ماهی های سیاه قنات هستن یا ماهی های قرمزی که مردم در حوض رها کردن.داستان رو تا همینجا در ذهن داشته باشین.
دیشب داشتم با دوست کره ایم توی فیس بوک چت می کردم.دختری به سن من و علاقه مند به نقاشی و حیوانات،البته با تفاوت که یک دختر در یک کشور صنعتی و پیشرفته و دختری دیگر در کشوری عقب نگه داشته شده با هم دارن.از این بحث بگذریم از سفره هفت سین ما خیلی خوشش اومده بود و درباره اش سوال هایی پرسید.من هم نقاشی حوض ماهیم رو نشونش دادم و بهش گفتم می تونی الان یه آرزو کنی یه آیینه بندازی توی آب.بعد ماهی ها آرزوتو به خدا می گن!دوستم (که از قضا اون هم مثل من اسمش مینو هست)از این داستان کوتاه خیلی خوشش اومد. گفت من شبیه ماهی سیاه ها هستم چون اونها به نظر قوی تر و سالم تر میان!من خنده ام گرفته بود چون فکر می کردم اگه قرار باشه از من تعریف کنه خواهد گفت:تو یکی از اون ماهی قرمزهای پولک طلایی هستی!دیگه وقت نشد داستان ماهی سیاه کوچولو رو براش تعریف کنم و البته متعجب می شد اگه می فهمید داستان ماهی سیاه کوچولویی که از زندگی در یک برکه کوچک خسته شده و به دریا فکر می کنه برای کودکان ایرانی یک داستان ممنوعه بوده.چون قرار بوده هر چه هستیم چه سیاه و چه قرمز،چه زشت چه زیبا به آنچه برامون تعیین کردن قانع باشیم.خیال دریا پرودن در سر ،اینکه از گردش در دایره کوچک زندگیمان خسته باشیم،اینکه سر برآوریم و در برابر تمام کسانی که ما رو متهم به جوانی (مترادف با بی شعوری) می کنند فریاد بزنیم :من بهتر از شما می فهمم و نمی خوام مثل شما عمرم رو در یک برکه بر باد بدم...همه اینها برای یک کودک ایرانی کفر محسوب می شه.وقتی از پوست نه تیره ونه روشنم،از موهای خرمایی و لباس پوشیدن خاص من تعریف می کرد به خودم گفتم بذار همینطوری فکر کنه.همون بهتر که نفهمه ایرانی بودن چیزی فراتر از اینهاست و اینکه در آستانه سال نو آرزوی من رفتن بود.و اینکه هفت سین ،موسیقی سنتی، کتاب های شعر پارسی و پلاک فروهر رو توی یک چمدون بذارم و با خودم ببرم و زیاد درباره چیزهایی که در ایران وجود داره حرف نزنم.همان بهتر که فکر کنن ایران یعنی همین ها و البته همین هم بوده.مسلما وقتی فردوسی می گفته:چو ایران نباشد تن من مباد.منظورش از ایران خیل آدم های خرافاتی و مفلوکی نبوده که به هر بدبختی و حقارتی تن می دن و جیک هم نمی زنن.(من هم در مواقعی همینطور بودم،قبول دارم.مهم اینه که دیگه نمی خوام باشم).



پ.ن:امیدوارم همتون سال خوبی پیش رو داشته باشین.اما من یه حس بدی دارم.احساس می کنم امسال سخت ترین سال زندگی من خواهد بود.البته امیدوارم اینطور نباشه و امسال دربه دری من تموم بشه و یه گام به هدفم نزدیک بشم.
پ.ن.ن:تکنیک این کار آبرنگ و روان نویس سفیده...

حلزون و بهار



آی گل پونه!نعنا پونه!...

به صدایی که شنید

حلزون آمد از کاسه خود بیرون

به تماشای بهار

(محمد زهری)

Tuesday, March 15, 2011

مرگ به جرم زیبایی

با بال های سرخش در آب می رقصد.پولک های براقش و چشم های سیاه سیاه گرد گرد خیره مانده اش،لب های همیشه نجواگرش هوا را حریصانه می بلعد.شبیه عروسی ست که جامه سرخ رنگ به تن کرده باشد.دارد خفه می شود.لال است و نمی تواند از گرسنگی بنالد.تنش زخمی است.همه این ها زیباست چون نگاه ما از پولک های طلایی اش فراتر نمی رود.
به گناه زیبایی در قفس شیشه ای زندانی ست و به عبث به دیوارهای شیشه ای تن می ساید.اینجا همانجایی است که زیبایی را بر نمی تابد.اینجا سرزمین مرگ است جایی که ماهی قرمز به نشانه زندگی در تنگ بلور ،هر سال می میرد.جایی که آرزوهای کودکانش به باله ظریف ماهی قرمز بسته است. ماهی کوچکی که چه آرزوها را بر آورده سازد و چه نه ، یگانه آرزوی خود، آزادی را ، به گور می برد.



با تحریم خرید ماهی های قرمز ،جان این جانداران کوچک را نجات دهیم و از سود تجارت پر سود و کثیف خرید و فروش حیوانات خانگی بکاهیم.ماهی قرمز در سفره هفت سین ایرانی جایی ندارد.همانگونه که در تابلوی هفت سین کمال الملک هم اثری از آن نمی بینیم.نمادهای زندگی در سفره هفت سین ،سیب سرخ شناور در آب یا گل های سرخ هستند.امیدوارم روزی این سنت نادرست که ریشه ای در آیین ایرانیان باستان ندارد و سنتی وارداتی است، فراموش شده و منسوخ گردد.

پ.ن:نقاشی بخشی از کار 4 سال پیشم به نام پیغام ماهی هاست و شباهت دادن ماهی ها به نماد یین-یانگ.ماهی ها شاید مظلوم ترین حیوانات باشند.حتی دسته ای از گیاهخواران خوردن آنها را مجاز می دانند.
پ.ن.ن:حتما می دانید چه بر سر ژاپنی ها آمد.یکی می گفت این غضب خداست!آدم چی می تونه بگه؟بعضی حرف ها اینقدر بی معناست که آدم را لال می کند.شاید بگید در دنیایی که اینهمه آدم بر اثر زلزله و سونامی جان سپردند تو از مرگ ماهی ها می گی؟جواب:بله!5 تا6 میلیون به چند هزار می چربد!نمی چربد؟چرا؟چون ماهی ها زبان ندارند؟زندگی زندگی است و به اعتقاد من به عنوان یک حامی حقوق حیوانات، در هر شکل و اندازه ای زیبا و ارزشمند.برای ژاپنی ها متاسفم و بیشتر برای خودمان که 6 ریشترش هم مملکتمان را بر باد فنا می دهد.

Monday, March 14, 2011

زمستانی

زمستانی قسمت اول:
گربه ای لمیده در مبل پاره نیمه شب یخ زده زمستانی در شهر ارواح زیر آسمان صورتی کبود

درخت های نیمه جان و شاخه های منجمد، سست و لرزان با دستان سیاه به امید آفتاب در آسمان چنگ می اندازند. انسان های سرگردان پیاده رو ها لیز می خورند و در خانه هایشان پنهان می شوند.آسمان صورتی کبود یا سپید،هر چه هست تنها رنگ روشنی است که با دیدنش سیاهی قیرگون شب های تابستانی را دلتنگ می شویم.ماه فروبسته به یخ* و ستاره هایی که به حفره هایی بیشتر شبیه اند.یا رد پای ناشناسی بر برف.گویا آسمان و زمین را مرزی نیست.
گربه های خیابان و دودکش ها تنها موجودات گرم و زنده این شب های منجمدند.گربه ها در برف می خرامند و کیسه های زباله را با پنجه ها پاره می کنند و ظاهر موجه شهرهای ما را به سخره می گیرند.در هر کنجی می خوابند و به هیچ نمی اندیشند.و اینجا نقطه آغاز است:
آسایشی پیش از هر آشوبی در راهست: لمیدن گربه ای بر روی یک مبل کهنه عاریه ای در شبی زمستانی و یخ زده،.اشتباه نکنید.ما فرقی با آن گربه نداریم.بخاری و سقف و سرپناه چیزی از حقیقت سرد بیرون نمی کاهند و آسایش ما هم دیری نخواهد پایید.



پ.ن: داشتم از سرما قندیل می بستم.همیشه پیچیده لای پتو و یا چسبیده به هر شوفاژ و بخاری که نزدیکم بود خودمو گرم می کردم.یه شال گردن می بستم دور سرم که سرمو 2 برابر بزرگتر نشون می داد اما بازم سردم بود.انگار سرما در استخوان آدم می دود.به قول یکی از دوستان در شب های سرد زمستانی کارتون خواب ها یکی پس از دیگری می میرند وبه نظر من زمستان بیش از هر زمان دیگری بیانگر تفاوت هاست یا به عبارت بهتر یادآور همه تبعیض ها،نداشته ها و در یک تعبیر کلی:ستم .تفاوت بین درخت کاج یا درخت چنار بودن.سگ بودن یا آدم بودن.فقیر بودن یا غنی بودن.بی رحمی زندگی و صد البته ظاهر فریبنده اش.برف زیباست اما پشت شیشه.هر چه هست هرگز زمستان را دوست نداشتم.همیشه فصلی بود که تنها زیبایی اش شال گردن هایی بود که مثل مامان بزرگ ها هزار شکل و مدل می بافتم و رنگ و وارنگ می انداختم.



پ.ن.تکنیک:این کار رو با مدادرنگی آبرنگی و آبرنگ انجام دادم.خیلی جلوی خودمو گرفتم توش روان نویس و مدادرنگی معمولی به کار نبرم.مدادرنگی آبرنگی ابزار بسیار خوبی هست که یکی از استادان عزیز معماری (نام نمی برم) وقتی ازش درباره اش پرسیدیم گفت: بندازین سطل آشغال یا بدین به عمه جوناتون! یکی دیگه از استادان نقاشی هم گفت:چیز بیخودیه!.این چیز بی خود منسوب به عمه جان ها توی سایت های خارجی و بین نقاشان کهنسال –بگم واقعگرا باورتون می شه؟-طرفداران بسیاری داشت.یکیشون می گفت از سال 1985 با این تکنیک کار می کرده و دوستش داشته!(چه جالب! من 1 سالم بود و این خانم با این ابزار کار می کرد و وقتی بیست سالم شد استادمون گفت به درد نخوره.اون زمان اینترنت وجود داشت و می شد توی گوگل چرخید.حالا دلیل پیشرفت نکردنمونو می فهمم.ما خیلی واپس گراییم حتی در مواجهه با یک مداد).من چند مرحله رو گذاشتم تا کاربرد مدادرنگی آبرنگی بهتر معلوم بشه.در ضمن کار بزرگتر از اونی بود که بتونم اسکنش کنم بنابراین ازش عکس گرفتم.



پ.ن.حواشی:تو کوچه راه می رفتم.چشمم به یک کمد کهنه و شکسته افتاد.خوراک این کار جدیدم بود.رفتم.جلو و بهش خیره شدم.دست به گوشی شدم که یه عکس ازش بگیرم که یهو یه پسری عین اجل معلق اومد طرفم و بهم چپ چپ نگاه کرد جوری که انگار داشت از کمد محافظت می کرد. منم چاره ای ندیدم جز اینکه فلنگو ببندم و آقا رو با کمد سلطنتی اش تنها بذارم.
نکته دیگه اینکه این گربه ها و نقش و نگارهای بدنشون، زاده ذهن من هستن وگرنه ما توی محلمون اکثر گربه ها شبیه سمت چپیه هستن. یه گربه خیلی چاق هم داریم که میو میوی عجیبی هم می کنه و گویا وقتی همه گربه ها عشق بازی می کنن، تنها می مونه.خیلی دوست داشتم می آوردمش اینجا اما خداییش مایه آبروریزی بود و همه ترکیب رو بهم می زد. همینجا ازش عذرخواهی می کنم.