Friday, February 5, 2010

N.C.M


زماني فرا مي رسه
نه شعري براي سرودن مي مونه و نه خيالي براي نقش کردن
من الان در اون نقطه ايستادم
و دارم فرو مي رم
مي دونم بازم هيچ دستي منو از دهن مردابم *بيرون نمي کشه
غير از تقلاي خودم



* مي خواستم بگم گرداب که الان ياد سايت گرداب افتادم سايت غير انساني و کثيف ناجا.توش عکس آدم هايي رو که توي راهپيمايي ها شرکت مي کنن مي ذارن تا شناسايي و دستگير بشن.ببينين تو چه جهنمي داريم زندگي مي کنيم؟به جاي گرداب مي گم مرداب.حالا تو اين مملکت مي شه شاد بود؟عين شخصيت هاي کتاب ميرا هستيم به همون مسخرگي.

4 comments:

  1. مينو جان عكس جالبي گذاشتي . وبلاگم به روز شد

    ReplyDelete
  2. ممنونم حميد رضا جان،خوندم.

    ReplyDelete
  3. واااااااااااااااااا. نگو. تازه فضایی شدیم. البته بعد از این که همه ی هفتاد میلیون، کزایی بشیم. واقعا نیاکان ما، دارن میبینن به کجا رسیدیم؟ چه بلایی سر ارزشهای اونا و خود ما اومده؟

    ReplyDelete
  4. اما من وقتی این پست را دیدم دروغ نگویم به یاد کِرم اس وی آر پانصد و نوک سینۀ آن بانو در عکس افتادم.
    چرب میکند.

    شاد باشی ، از طرف ِ دیوانه

    ReplyDelete