زماني فرا مي رسه
نه شعري براي سرودن مي مونه و نه خيالي براي نقش کردن
من الان در اون نقطه ايستادم
و دارم فرو مي رم
مي دونم بازم هيچ دستي منو از دهن مردابم *بيرون نمي کشه
غير از تقلاي خودم
* مي خواستم بگم گرداب که الان ياد سايت گرداب افتادم سايت غير انساني و کثيف ناجا.توش عکس آدم هايي رو که توي راهپيمايي ها شرکت مي کنن مي ذارن تا شناسايي و دستگير بشن.ببينين تو چه جهنمي داريم زندگي مي کنيم؟به جاي گرداب مي گم مرداب.حالا تو اين مملکت مي شه شاد بود؟عين شخصيت هاي کتاب ميرا هستيم به همون مسخرگي.
مينو جان عكس جالبي گذاشتي . وبلاگم به روز شد
ReplyDeleteممنونم حميد رضا جان،خوندم.
ReplyDeleteواااااااااااااااااا. نگو. تازه فضایی شدیم. البته بعد از این که همه ی هفتاد میلیون، کزایی بشیم. واقعا نیاکان ما، دارن میبینن به کجا رسیدیم؟ چه بلایی سر ارزشهای اونا و خود ما اومده؟
ReplyDeleteاما من وقتی این پست را دیدم دروغ نگویم به یاد کِرم اس وی آر پانصد و نوک سینۀ آن بانو در عکس افتادم.
ReplyDeleteچرب میکند.
شاد باشی ، از طرف ِ دیوانه