Sunday, October 31, 2010

Alabama

دلم برای با احساسترین سگ پناهگاه تنگ شده.سگی کرمی.یا نه. شاید سگی به رنگ خاک درغروب بیابانی پاییز زده و دورافتاده ،با آفتاب گردان های خشکیده و حزین.با علف هایی که زمانی از امید های دور سرشار بودند.(منظره ای که پس از نخستین بار دیدن این سگ در راه برگشت با دوستانم بهش برخوردم.)



وقتی نوازشش می کردم سرشو بالا می گرفت به پاهام می چسبید و با تمام وجود گرمای دستم رو ادراک می کرد.گوش های کوچکش به قلبم نزدیک می شد و احساس می کردم تنها موجودیه که توان شنیدن این آوا رو داره .صدایی که هیچکس تلاش نکرد بشنوه. سرش با نوازش دستام می رقصید و در پایان خودش رو روی خاک می انداخت و منتظر نوازش های بعدی می موند. سگی مثل سایر سگ های پناهگاه.مثل همه سگ های بی پناه این شهر،این کشور ،این دنیا.مثل همه انسان هایی که به مهر ورزی نیازمندند اما گویی این تنها سهم اندکی از موجودات نیکبخت این دنیاست.
دلم می خواست با خودم می بردمش تا با خرس عروسکیم جایگزینش کنم.عروسکی که بغلم می کنم و گرمای تنم رو به خودش می گیره جوری که با چشمان بسته احساس می کنم موجود زنده ای در کنارمه.آدینه ای رو به یاد می آرم که وقتی از قیلوله بیدار شدم و چشمم به آسمان کبود افتاد و تمامی نداشته ها و حسرت هایم رو به یادم آورده بود.انگار دستی گلویم رو فشار می داد که ناگهان قلبم به تپش افتاد.آنقدر تند که وحشت زده شده بودم. دلم می خواست داد بزنم اما می دونستم هیچکس نیست.عروسک رو محکم به سینه ام فشار دادم تا قلبم منفجر نشه انگار نه این یک غم که بلکه یک درد جسمانی بود .این حس وحشتناک با گریه کمی فروکش کرد و در نهایت در ناکجایی از این تیرگی به خواب رفتم و در ابتذال همیشگی از خواب بیدار شدم و عروسک همچنان با گوش های مضحکش در کنارم خوابیده بود.از این احمقانه تر هم امکان پذیر هست؟
الان که اینهارو می نویسم حتما سگ در شب پناهگاه خوابیده.نمی دونم به دختری که اونروز نوازشش کرده بود فکر می کنه یا نه؟ نمی دونم سگ نر بود یا ماده؟از کدوم دسته سگ ها بود؟قدیمی ها یا تازه واردها؟شاید بی ربط به نظر برسه اما دوست دارم آلاباما صداش کنم.الان دارم به این آهنگ جان کولترین رو گوش می دم و به این موجود دوست داشتنی ستم کشیده فکر می کنم.
برای توضیح بیشتر درباره واژه آلاباما می تونم به شعر آغازین کتاب :سیاه همچون اعماق آفریقای خودم .مجموعه اشعار لنگستون هیوز با ترجمه و صدای احمد شاملو اشاره کنم.
دوستت دارم آلاباما،به خاطر آغوش بی دریغ و خنده های خالصانه ات.به خاطر عشقت که مثل
چترهای قاصدک در هوا پخش می شه و به من می آموزه که باید عشق رو رها کرد نه آنگونه که انسان ها از هم دریغش می کنن. و در نهایت اینکه عشق ممکن است.حتی با تن خاکی و آفتاب سوزنده ظهر.

6 comments:

  1. مینو خیلی عالی هستش
    تراوشات ذهنی تو همش مورد علاقه های ِ من هستش
    آلاباما ، جان کولترین ، سگ ، پناهگاه ، شاملو ، هیوز...
    اتفاقآ امروز بعد از اینکه استاتوستو خوندم یک دفعه ذهنم داشت زندگی یک سگ گله رو قیاس میکرد با زندگی خودم... سگ گله خیلی خوبه..زندگیش خط کشی نداره..کسی بهش نمیگه که دیگه بزرگ شدی...آقا شدی..فلان کارو نکن که زشته..و الی آخر...

    هیوز با صدای شاملو فوق العاده ست
    ما خیل نا امیداییم
    خیل بی فکر و قصه ها
    جماعت گشنه ها
    که چیزی نداریم وصله شکممون کنیمو جایی نداریم کپه مونو بذاریم
    "ما جماعت بی اشکاییم
    که گریه کردنم ازمون نمیاد"
    .
    .
    .
    من در رویای خود دنیایی را میبینم
    که در آن.
    ...

    ReplyDelete
  2. هووووووووم ممنون هومن!
    می دونی از این نظر که گفتی خوبه آدم سگ باشه اما به نظر من یه نگاهی به عکس های سگ های پناهگاه مهر بنداز آرزوی سگ بودن از سرت می افته.من که دلم کباب شد از بس این سگ هی دوست داشتنی رو زخمی با گردن زخمی و بدن داغدار و گوش بریده دیدم.تنها خوشحالیم این بود که لااقل الان این سگ ها در امانند.

    ReplyDelete
  3. نامجو یه موزیک داره با نام "وق وق سگ"
    باز این ذهن ِ درگیر من الان رفت تو اون فاز
    دیدم عکسای پناهگاه مهرو...اون سگی که با سیم گردنشو بسته بودن... اون عکس غم داشت..درد داشت... :( یا اون توله ای که بهش سرم وصل بود...
    من عاشق نگاه سگها هستم...نگاهشون خیلی پاکه...خیلی مهربونه..
    امیدوارم این پناهگاها زیاد بشه و آدمای نفم کم !

    شاد باشی مینو

    ReplyDelete
  4. اگه اونجا بودی و از نزدیک میدیدی پس چیکار می کردی؟طفلکیا....نه نمی گم نمی خوام اشک همه رو در بیارم اما بعضی از صحنه ها واقع تاثربرانگیز بود.از همه تاکل برانگیزتر همون سگی بود که گردنش با سیم زخمی شده بود.بچه هاش مردن و حالا داره به توله سگ های دیگه شیر می ده و بزرگشون می کنه.موقع دعواو هیاهوی سگ ها یه گوشه نشسته بود و گاهی یه نیم نگاه می کرد.شاید اندوهی که روی دلش سنگینی می کرد همه اتفاقات اطراف رو مسخره و کمرنگ جلوه می داد.

    ReplyDelete
  5. حساسیت روحی ات فوق العاده است ، پناهگاه از زاویه دید تو معنای دیگه ای برام پیدا کرد ، غمگین تر اما هم چنان زنده، بیمار اما آرام... هر کدومشون یه دنیایی از رنج و آزار بودن، خصوصا الان اون سگی خاطرم میاد که به سرم وصل بود ، دیدن دفن جنازه اون سگ مرده تاثیر عجیبی روم گذاشت...
    سکوت های قطعه آلاباما ی کولترین مرموز ند و یه بار اسپریچوال خاصی دارن ، کولترین می گه :
    “I experienced, by the grace of God, a spiritual awakening which
    was to lead me to a richer, fuller, more productive life............in
    gratitude, I humbly asked to be given the means and privilege to
    make others happy through music”.
    امیدوارم درمورد تو به هدفش رسیده باشه!

    ReplyDelete
  6. ممنونم.عجیبه که من اصلا متوجه اون سگ نشده بودم.یه دفعه دیدم دورم خلوت شده و تازه فهمیدم یه خبریه و بعد دیدم که تو با چه حالت عجیبی به اون سگ خیره شده بودی که حالا فقط توده ای از پشم بود.
    .
    .
    .
    از بابت اون آلبوم خیلی ممنونم هر چند درباره جاز فعلا نمی تونم نظری بدم.

    ReplyDelete