Thursday, September 8, 2011

خط فقر و سقف آرزوها

خط فقر چیست؟اگر فقیر باشی خط فقر برایت سیم برقی است که به تیر برق بتنی سر کوچه بسته شده و تو آرزومند این هستی که گنجشکی باشی که لااقل می تواند پایش را روی سیم بگذارد و ببیند آیا آن بالا زندگی طور دیگری است؟اگر خیال باف باشی می پنداری که نه!از همه جا آسمان همین آبی دود گرفته است شاید از پایین بهتر هم باشد.هر چه باشد ارتفاع ترسناک است و گیج کننده و ...(گنجشگی بر سرت فضله می اندازد.)می پرسی سقف آرزویت کجاست؟یا مماس بر همین خط فقر است یا بالاتر اما به هر حال برایت توفیری ندارد.گنجشگک اشی مشی هم از سر تو بهتر مستراح پیدا نمی کند چه برسد به دیگران.
اگر ثروتمند باشی.خط فقر برایت خط نیست.سطح است.تشکی است که بر رویش می پری و به بالا پرتابت می کند.می پری بالای بالا.آنقدر به شیرجه برعکس و دیدن آدم های زیر پایت عادت کرده ای که شاید به سقف آرزوهایت فکر هم نکنی چرا که برای تو سقف معنی ندارد.اگر رویا پرداز تر باشی می پری و دستت را به ابرها می زنی و همه برایت هورا می کشند و تو با خوشحالی برای عکاس باشی ها و نوچه هایت ژست می گیری و خودت را جاودانه می کنی.(زیر تشک را نمی بینی البته برایت اهمیتی هم ندارد).دنیا زیباست.مردم اطرافت،خطوط شاد و رقصانند و آرزوها ،ابر های لمس کردنی.
اگر از طبقه متوسط باشی.خط فقر برایت مثل جدول خیابان است اما بر روی هوا بنا شده .روی لبه اش مانند یک بند باز راه می روی.همه به تو می گویند فقط باید بروی،همین!خیلی ها پشت سر تو صف کشیده اند و هلت می دهند. اگر تند نروی پرتابت می کنند به بیرون.گاهی می بینی روی بند رختی راه می روی و زیر پایت را می بینی:مرد هایی که با دست های زمختشان آجر قالب می زنند و بار می برند ، زن هایی که رخت می شویند و تن می فروشند. بچه هایی با ترازوهای نامیزان و روزنامه های دروغ گو و گل های یخ زده در دست.همراهانت به تو می گویند:خوب نگاه کن. دنیا همین است و تو باید بروی و شاکر باشی که پایت روی این خط است.می گویی نمی توانم این ها را ببینم و به راهم ادامه بدهم.تعادلم را از دست می دهم و می افتم.اگر هم نبینمشان به خودم دروغ گفته ام.یعنی من خوشبختی ام را با تماشای بدبختی دیگران می یابم؟پشت سری ها هلت می دهند:برو دیگه!راه بیفت! این حرف ها به تو نیومده بجنب!خودت را نجات بده! می پرسی: سقف آرزوهایم؟رویاهای کودکیم؟در جوابت همه می خندند.آرزوهایشان را قنداق کرده اند وکنارش شیشه شیر و پستانک گذاشته اند و بی هیچ حرف اضافه ای آن ها را سر راه گذاشته اند تا برای راه رفتن بارشان سبک تر شود.پایین نگاه کردن برای یک بند باز ترسناک است اما بالا نگاه کردن عین دیوانگی است.

2 comments:

  1. مینو این نوشته خعلی خوبو حرفه ای بود.... و در آخر نتیجه گیریت کاملا باب طبع من بود...

    ReplyDelete
  2. This comment has been removed by the author.

    ReplyDelete