من 3 سال صبر کردم و حالا این چند روز آخر چه سخت می گذره
دلم می خواد روی میز برقصم یا یه سیگاری آتیش کنم یا روی همه نامه ها یه گربه یا کلاغ بکشم.
عجیبه که توی خونه هیچوقت هوس سیگار نمی کنم اما توی اداره عجیب می چسبه و چون نمی شه حس آزاردهنده ای داره.این تمثیل کوچیکیه از اینکه اداره از آدم ها آدم های بدتری می سازه.به هر حال خونه که می رم از صرافتش می افتم و بسته سیگار باز نشده باقی می مونه برای روز مبادا.همش دارم فکر می کنم چطوری برم؟با ادا و اصول که مثلا اینجا رو خیلی دوست داشتم و شما دلمو شکستین؟با ورجه و وورجه و خوشحالی که آی فارغ شدم و ما که رفتیم نگران؟دم رفتن زیرآب یک یا دو عوضی- که همه رو بیچاره کردن -رو بزنم که یک خاطره خوش از خودم به جا گذاشته باشم یا بگم به من چه؟خلاصه اینکه خیلی سخت می گذره خیلی!می دونم غافلگیر کننده است اما اینکه آدم تو شکم اسب تروا کشیک بده و یهو بپره بیرون که یهههههههههههههه!این دفعه دستمو نخونه بودین !بر خلاف چیزی که فکر می کردم خیلی هم حس جالبی نیست
پ.ن:اینکه آدم کاری جز نقاشی کشیدن رقصیدن و خواندن و نوشتن نداشته باشه یعنی بهترین نوع زندگی.این یعنی یک پوست اندازی واقعی برای آفرینش خود حقیقی من..
پ.ن:دلم می خواد دلم برای چیزی تنگ بشه...اما هر چی فکر می کنم چیزی به ذهنم نمی رسه.کاغذ های به هم ریخته و پیرمرد های همیشه شاکی.آدم های خسته و بی حوصله.چایی پشت چایی.چشم های های فضول و صورت های اصلاح نشده...جدا 3 سال زندگی من به خاطر پول اینقدر راحت حروم شد؟کاش در آینده بتونم فوایدی در این سبک زندگی سگانه در این 3 سال آزگار پیدا کنم تا اینقدر حسرت نخورم به حال خودم.موجودیتی که معتقد بود برای پول رنگ و بوم و کاغذ به کار نیاز دارد و به هر حال کار که عار نیست!(الان خودش می گوید که بنده غلط کردم!).بگذریم.
پ.ن:-ویدئویی برای انبساط خاطر دوستان!اندر ستایش قهوه و کار در اداره جات!!
نخی از پاکته سیگار درعا تا بکشیمو سره آن سُرخ کنیم مینو... (صداعه سُرفه)...!؟
ReplyDeleteمن یکی سرفه نمی کنم...البته از شوخی گذشته من چند وقتیه راهبه شدم.اینم یه جور زندگیه دیگه.نه؟
ReplyDeleteخوب آره راهبه بانو
Delete