Saturday, December 19, 2009

حرفه:هنرمند؟ها؟

(اول بگم که نگين نگفتم اگه زيادي با ادبين يا دعوا دوست ندارين نخونين)
اي تو روحت....
اين رو خطاب به نويسنده مقاله اي در حرفه هنرمند اخير-يعني شماره 29-گفتم خب لابد مي گين کدوم مقاله؟اصولا اين مجله بدجوري رو به افول گذاشته و دارم کم کم ازش نااميد مي شم.اين دفعه از ورق زدنش هيچ لذتي نبردم که هيچ داشتم با خودم فکر مي کردم ميتينگ سياسي آقايون کودتاچي رو مي خونم.اون از مقاله مربوط به عکاسي مستند که به نام" پيام توي قوطي "آورده بود و به حق سعي در رنگ و آب دادن سياسي به اون کرده بود.اون هم از مقاله فيس بوک و ديگه چي بگم از مقاله...مخصوصا بخش کشف حجابش بدجوري حرصم رو در آورد.اينکه مادربزرگ جناب نويسنده چادر گلدارش رو پشت ديوار قايم مي کرده تا سرش کنه .که چي رو ثابت کنه؟اين که خيلي ظالمانه اس که حجاب-به عبارت بهتر کيسه-از سر زن ها بيفته که امروز ما زن ها همون يه نيمچه آزاديمون رو مديون همين قانون به ظاهر ناعادلانه-البته از ديد مادر بزرگ اون شخص و نه حتي مادر بزرگ خودم-هستيم.اين مقاله و عکسهايش که البته از حق نگذريم گرافيک ساده اش منو جذب کرد به انشاي کودکانه اي درباب موضوعي غير قابل درک بيشتر شبيه بود تا يه مقاله حرفه-هنرمندي!.



از اون بدتر مجموعه مقاله سايت هاي اجتماعي که انگار از ديد آخوند محله ما نوشته شده بود .چنان درباره فيس بوک و اورکات و... داد سخن داده بود که شک کردم که آيا مادر بزرگ هراسان از کشف حجابش هم درباره يک پديده جديد همينجوري نظر مي داد؟
خب بماند که عکس هاي نصفه نيمه مردم رو هم توي مقاله فيس بوکش گذاشته بود و فکر کرده بود که بابا چه هنرمندم من و چه آوانگاردي به پا کردم !در حاليکه ما فيس بوک بازها به اين نوع عکس ها عادت داريم و فقط به نظرمون مياد که عکس لب يک دختر با گردنش ايرادي نداره اما اگه صورت کاملش باشه ايراددار مي شه؟يا عکس دست لاک زده يه دختر روي گردن يه پسر خندان که معلوم مي شه دارن هم ديگرو بغل مي کنن ايرادي نداره در صورتيکه نصفه نيمه باشه؟صفحه222 رو ميگم ،از اون خنده دار تر اينکه تکه هاي پازل به راحتي قابل حدس زدن بود و انگار فقط گوريل هاي سانسورچي نمي ديدنشون!يا اينکه مثلا ما بايد فکر کنيم که اين ها واقعي نيستن يا اينکه ايراني نيستن. آدم از اينهمه تضاد خنده اش مي گيره. يا عکس ناموس مردم رو نذار يا مثل آدم بذار


خب رسيديم به اون مقاله اي که سر آخر بنده رو به بيلاخ کشيدن کشوند!يعني فکرشو بکنين من به اين مودبي بيلاخ دادم!فکر کن!داستان از اين قراره که هميشه اين مجله يه موضوع تعيين مي کنه و چند نويسنده دربارش مي نويسن و مقاله ها نزديک به هم چاپ مي شه و خواننده علاقه مند رو راضي مي کنه و خدايي هميشه ازشون راضي بودم.اين سري مقالات درباره هنر معاصر ايران بود و دريافت هايي کلي از نقد هنري و روزگار نقاشان.راستش من نخوندمشون و فقط نوکي بهشون زدم و رفتم تا اينکه اين رو ديدم:"زن-42ساله-تهراني-کم کار-اکسپرسيونيست و بالاي شهر نشين"
راستشو بخواين از اين عنوان شصتم خبر دار شد که نويسنده اش به قول خودم يه مرتيکه اس و بس اما من دست بردار نبودم و گفتم پيش داوري نکن مينو!شروع کردم به خوندن .حالا خلاصه بگم ايشون يه تعداد نقاش رو بررسي کرده بود و آمارهايي ارائه داده بود که چه سني دارن چه شغلي مجرد يا متاهل؟و ...( چه غذايي رو بار مي ذارن،چه پوزيشني رو توي س... دوست دارن يا...) در نهايت اين پاراگراف:
"رشد حضور زنان در سال هاي اخير در عرصه هاي اجتماعي موضوع مورد بحث و داغي است.بعضي آقايان از آن نگران و ناخرسندند و بسياري از خانم ها به آن مفتخر....پرشدن کلاس هاي نقاشي و دانشگاه ها توسط دختران آنقدر عرصه را به آقايان تنگ کرده که مي توان پيش بيني کرد نسل نقاشان مرد رو به انقراض است....اما مي دانيد در همين جامعه آماري اکثريت کم کار ها را زنان و پرکار ها را مردان تشکيل مي دهند؟"
خب عزيزان اين مقاله فحش خواهر و مادر نمي خواست؟يکي نيست بگه تو حجم همه کار ها رو ديدي؟يا اصلا مگه نقاشي يعني کار فله اي؟يا اينکه مگه زن ها رو به زور وارد دانشگاه هنر کردن؟خب يعني اينقدر مي سوزه که...!نام مقاله هم به همين موضوع اشاره داشت که مي خواست مثلا زن هاي نقاش رو بالاشهري و کم کار و اکسپرسيونيست (در اينجا منظور مقلد و سطحي کار و کاملا به پيروان اين سبک بي احترامي ميشه) جلوه بده و بماند که در مقاله چقدر از اين گفته بود که خانوم ها از ابزار نقاشي براي جولان دادن استفاده مي کنن که البته نشون داد که نويسنده مقاله از اون دسته مردهايي هست که دخترش رو به خاطر سينما رفتن با يه پسر فحش بارون مي کنه اما خودش گاه گاه بالاي تريبون مي ره و با ژست روشنفکري سخنراني مي کنه چون من با اين نوع آدم ها آشنا هستم و متاسفانه زياد ديدم.
مي دونم خيلي حرف زدم و خيليم بي ادبي کردم اما آخه دلم براي حرفه هنرمندي که هميشه توش پر از شگفتي و عکس ها و نقاشي هاي جذاب و الهام بخش بود تنگ شده آخه دلمونو به چي خوش کنيم ما؟واقعا اين مجله رو دوست داشتم و شبيه کسي شدم که شکست عشقي خورده و مدام از طرف بدگويي مي کنه انگار بدترين آدم دنيا بوده درحاليکه زماني بهترينش بوده.
پ.ن:يه نکته مثبت اينکه هنوز تبليغاتش بامزه اس!حتي تبليغ لبنيات هم توش ديده مي شه با اسکيسي از گاوي رضايتمند از شير دادن به خلق خدا!قوطي هاي رنگ و عطر هاي گرون قيمت و زيبايي که هميشه دوستشون دارم.
پ.پ.ن:مقاله مرثيه اي در حقارت مرگ خيلي قشنگ بود و عکس تکان دهنده اي هم داشت که به علاوه عکس کودک در حال مردن که کرکس در انتظار مرگش بود حسابي منو گريوند.هر چند عکس دختر بچه محتضرکه از دختر بودن فقط براش النگو و گردن بند براش مونده برام تازگي نداشت و اين عکس معروف بارها ديده شده اما هميشه غمگينم مي کنه و از ديدن دست و پاي سفيد تر و چاقتر خودم احساس خجالت مي کنم و اينکه در 24 سالگي هنوز زنده ام و کرکسي هم به من نزديک نمي شه.

No comments:

Post a Comment