Saturday, December 5, 2009

سرو نبالد چو تو به کاشمر اندر

درخت رو دوست دارم هميشه نمادي از زندگيه که با سخاوت زندگي هاي ديگري رو هم در اطراف خودش شکل مي ده .موجودي که اعجاب ون گوگ رو بر مي انگيزه که چطور بر خلاف جاذبه زمين سر به آسمان مي کشه و انگار قدرتي بالاتر از جاذبه زمين داره.هميشه آدم رو ياد يک قطعه موسيقي مي اندازه که بي اعتنا به سکوت پيرامون آواز مي خونه و يا پرنده زيبايي که ناخواسته زيباييشو به رخ همه مي کشه...



حال اگه اين درختي باشه که خود زرتشت پيامبر ايران از بهشت براي ما در خاک وطن کاشته باشه چه؟ سرو درختي هميشه سبز و بهاره و به قول حافظ آزاده از بار غم و تعلق. (یکی شاخ سروآورید از بهشت ) زردشت) /به پیش در شهر کشمر بکشت. شاهنامه فردوسي)
درباره سرو در کتاب بره گمشده راعي خوندم اينکه اين سرو زيبا خانه پرندگان بيشماري بوده و حيوانات بسياري در سايه آن مي غنودند.بيش از همه مرا به ياد مفهوم مام وطن انداخت که بي شماري را در خود جاي داده و زندگي بخشيده خصوصا اينکه دشمنش توحش خليفه تازي هست که آوازه درخت را شنيده و مي خواهد به عنوان يکي از ستون هاي کاخش از درخت استفاده کند.تمام زندگي ما فداي هوسراني يک امير عرب که به هستي ما به چشم غنيمت جنگي اش مي نگرد.چه سنبل دردناکي از چيرگي وحشيان بر فرهنگ راستين ايراني.زار زار گريستن نيشابوري ها بردرخت و خواهش آنان که با درهم و دينار زندگي درختشان را بخرند ولي هميشه توحش پيروز است و گماشتگان خليفه درخت را مي برند و حال بي شمار پرنده و چهارپا آواره مي شوند و آواي ناله و مويه مرغان بر درخت و پرندگان به پرواز در آمده آسمان را سياه مي کنند مانند روزي که به شب مي رسد (اينجا پاي افسانه حمله قوم ساميان(اصحاب فيل) بر ساميان ديگري (عرب ها) در ميان نيست که پرستو ها سنگ پرتاب کنند اينجا واقعيت تلخ ناتواني مطرح است-م) وقتي درخت را با صرف هزينه بسيار بار هزار و سيصد شتر مي کنند...اينجا داستان دو روايت مي شود:يا غلامان متوکل (همان خليفه) را پاره پاره مي کنند يا اينکه خليفه پيش از رسيدن درخت مي ميرد.در هر حال هم درخت از اين پس تنها در افسانه ها و نقوش زندگي مي کند و هم خليفه مرده.تراژدي پايان مي پذيرد ؟ نه تمام نمي شود تراژدي اينست که هنوز وقتي در پي واژه سرو کشمر در لغت نامه مي گردي به اين عبارت بر مي خوري: و عقیده ٔ مجوسان آن است که زردشت شاخ سروی از بهشت آورده در این دو قریه کشت.(واژه مجوس يا جادوگر براي پيروان آيين راستين سرزمينمان)

.

من درخت رو سمبل ايران و پرندگانش رو سمبل ايرانيان مي دانم و روي انگاره اي که از درخت سرو کشمر دارم کار مي کنم.البته هنوز به جز چند طرح ساده ازش چيزي ندارم که يکيشون رو اينجا مي ذارم.
14 آذر ماه 88

3 comments:

  1. روایتی که بیان کردی برام نا مفهوم بود. یعنی متوجه نشدم درست که از زبون چه کسی و در چه باره ای دقیقا داره نقل میشه! شاید باید دقیق تر بخونم!
    و در مورد مجوس هم اینو میدونم که حتی فردوسی رو اعراب به سخره می گرفتن که تو مجوسی و آیین حق با ماست, این جمله صد البته که مال اعراب ولگرد نبوده (غیر ولگرد هم دارن مگه؟) و بی شک سخن بزرگانشون بوده ولی نکته ی بسیار بسیار مفیدش این بود که منم نمیدونستم! همون سرو! که نمادی بوده و معنی و مفهومی خاص برای ما داشته و داره! پست جالبی بود خوشم اومد.
    کیپ آن:دی

    رخصت

    ReplyDelete
  2. روايت از زبون خودنم نقل شد با استناد به کتاب بره گمشده راعي و لغت نامه دهخدا.موضوع مورد بحث هم سرو کشمر بود.موضوعي که بيشتر بايد روش تحقيق کنم و هنوز يه منبع دارم که نخوندمش.
    درباره مجوس هم تنها بايد بگم متاسفم درباره خيام هم اين رو مي گن درباره مولانا و درباره ناصرخسرو نيز و بسياري ديگر.مثل واژه زنديق مثل واژه گبر مثل هزاران واژه که بدون دانستن معني درستشان با نيت توهين ،خودمان به خودمان گفتيم.انگار زرتشتي بودن يا ايراني بودن شرم آوره اما منسوب بودن به تازي هاي بي فرهنگ خوبه...
    فرصت

    ReplyDelete
  3. چیزه! لینک وبلاگمو بذاری جای لینکم بهتره

    ReplyDelete