Thursday, December 16, 2010
روز ها و فنجان ها،عنکبوت ها و آدم ها
روزهـا پـُر و خالي ميشــوند ...
مثل ِ فنجان هاي ِ چـاي در كافه های بعد از ظهر...
امـا هيـچ اتـفاق ِ خاصـي نمي افتـد ! ...
اينكه مثلا تـو نـاگهــان ، در آن سوي ِ ميـز نشستــه باشي
رسول یونان
شبی با دوستی در یکی از همین کافه های بعد از ظهری نشسته بودیم.تولدش بود.ما نمی دونستیم و به ما هم نگفته بود.با چکمه و دامن و پلیور بافتنی و صورت مهتابی و عینک فریم مشکی اش و لبخندی بر لب شاد و سرزنده می نمود.تنها نشان تولد یک برش کیک بود که در کمال تعجب دوستمون براش توضیح دادیم که در این کیک نه تخم مرغی به کار رفته و نه شیری.همینطور که گپ می زدیم احساس کردیم چیزی در فضا آزارش می ده.اما خودش توضیح داد که نه. من امشب ناراحتم.احساسش رو درک می کردم روز تولد،روز ولنتاین یا سپندارمذگان ،شب یلدا...بیشتر غمگینت می کنن چون توقع خاصی ازشون داری که اونو برآورده نمی کنن.
اون شب از عمق تنهایی هامون می گفتیم و اینکه به هر حال در قسمت خرم تنهایی* هم آدم گاهی دلش برای کسی تنگ می شه که نیست و البته اگه بود هم فرق چندانی نمی کرد و چرا اصلا باید چنین باشد و چنان...
گفتم سرتو بالا بگیر.جلوتو نگاه کن،اول منظورمو نفهمید اما بعد:
یک عنکبوت معلق در فضا، از تاری آویخته، درست روبروی نیم رخش ایستاده بود!
من گفتم ما هم مثل این عنکبوت هستیم .
نمی دونیم الان یه نفر داره نگامون می کنه یا نمی کنه....
این سقفی که ازش آویزون شدیم کجاست...این فنجون ها و میزها به چه کاری می آن؟
آره!
این یه اتفاق بود چیزی که شاعر گرانقدر نادیده گرفته بود:لحظه ای پر اوج*،نشانه ای شگفت!
پ.ن:*:سهراب سپهری.تا حالا از این لحظه های پر اوج داشتین؟حتما داشتین.اما من هم "لحظه پر اوج "رو داشتم و هم "ناگهان تو آنسوی میز" رو.
پ.پ.ن:این دوست عزیز داره می ره هند ،فقط می تونم بگم خوش به حالش و امیدوارم بهش خوش بگذره.ما هم نمیریم و بریم یه جایی که حیوونا رو با خیال راحت در حال گردش توی خیابون ببینیم.
پ.پ.پ.ن:این طرح رو با دو تا خودکار کشیدم و به این نتیجه رسیدم که می تونه کار جالبی باشه که آدم با خودکار نقاشی بکشه.فعلا با اسباب بازی جدیدم سرگرمم تا ببینم چی از توش در میاد.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
فکر میکنم هر آدمی یه سهمی از تنهایی
ReplyDeleteبرده ولی نمی دونم چرا سهم بعضی ها
بیشتر از بعضی هاست !
طرحت حسی آشنا القاء می کنه. عمیقا درکت
می کنم: دیدن و دیده نشدن – دلتنگ شدن
برای کسی که هیچوقت دلتنگت نمیشه .
البته باز هم خیالی نیست
" ما هر چه را که باید
از دست داده باشیم از دست داده ایم "