Friday, July 9, 2010

یه روز آدینه وار

سقف کولر شدیدا داغ می شه و باعث می شه چنان گرم بشه که بعد از یه مدت فقط باد گرم بیاد تو خونه.خلاصه امر اینکه مامان گفت خب تو که می گی از این مقواهات خسته شدی و می خوای ازشون عکس بگیری و ...خب بیا الان اینکارو بکن و مقواها رو بذار رو کولر(در اینجا منظور از مقوا شیتی هست که کارمون رو روش ارائه می دادیم یا به قولی پرزانته می کردیم)خلاصه اوامر رو عینا اجرا کردم و مقواها رو بالای پشت بوم بردم.روش یه قاب عکس قدیمی گذاشتم که نگهش داره و به بوته گوجه فرنگی هم آب دادم.همینطور که به سبد پر از هسته زرد آلو زیر کانال کولر نگاه می کردم به چند خاطره رو به یاد آوردم:طرح 1 که با طرح 2 برش داشته بودم و با دوستام (کسانی که دیگه ندیدمشون) توی خونه تا لحظات پایانی قبل از تحویل جونمون بالا اومد و تمام شب بیدار بودیم ، وقتی به خونه رسیدیم تصمیم گرفتیم خوش بگذرونیم مشروط بر اینکه 2 ساعت بخوابیم و بعد بریم بیرون.اما وقتی چشم باز کردیم-اونم با آهنگ گوش خراش زنگ گوشی دوست دیگرمون که از قضا خواب سنگینی هم داشت،اون دی جی ایتالیایی که اون زمان خیلی مد شده بود و با اعتماد به نفس کامل نعره می زد و بانوی محترمی هم که باهاش همراهی می کرد عجیب صدای خفه ای داشت –خلاصه در تاریکی دلگیر بعد از غروب چشم باز کریدم و با تعجب از هم پرسیدیم:مگه ساعت چنده؟برنامه خوش گذرونی به باد فنا رفت و به جاش تصمیم گرفتیم خونه میزبان رو- که همون صاحب زنگ گوش خراش گوشی هم بود- تمیز کنیم...رد پاستلی که با عجله باهاش کانسپت طرح 1 رو کشیده بودم و نوشته کانسپت که با شتاب و اضطراب با ماژیک استابیلوی محبوبم نوشته بودم...بگذریم یه شیت طرح 3 هم بود که اونم منو یاد جمله قصار استاد بزرگ مداحی انداخت-الحق که ایشون خیلی استاد بودن و بسی نکته که از ایشان آموختیم-جمله ای که باید با آب طلا نوشته بشه اینه:هر چقدر هم بگن این خانوم خانوم خوبیه تا وقتی کسی از قیافه شما خوشش نیاد خب از شما هم خوشش نمیاد!خب ماکت هم برای پایان ترم همینه دیگه! تا استاد از ماکت یا به طور کلی حجم شما خوشش نیاد هر چقدرم که پلان شما عالی و کاربردی باشه فایده ای نداره!!! از اون جالبترارائه طرح 3 دکتر شجاعی که از ما خواسته بود در شیت 100 *140 تحویل بدیم اگر هم کوچکتر باشه اصلا تو ژوژمان راه داده نمی شه و تعدادشون هم باید 2 تا باشه-نمی فهمم چرا؟ونکته انحرافی اینکه چون من با پراید شیتامو حمل می کردم مجبور شدم دو تا شیت 100*70به هم چسبیده رو از هم جدا کنم و مجددا پشت دراتاق ژوژمان به هم بچسبونم!!!
به اسکیس ها و سایه هایی که روی نما انداخته بودم نگاه کردم و آهی کشیدم:ارائه من همیشه تا حد امکان مینیمال یا حداکثر اکسپرسیون بود و هیچ وقت رنگ های تند و آسمون نارنجی و لکه های متعدد ماژیک درش به چشم نمی خورد شاید به دلیل هراسی بود که از رنگ های تند داشتم .همیشه با ماژیک سایه می زدم و یا مداد رنگی بافت می دادم و با پاستل سایه های کلی مثل سپیدی آسمون یا درخت رو می انداختم.اما اتفاقا همین ارائه همیشه برای من نمره های متوسط رو به ارمغان می آورد.
به تابلوی سوررئال پدید آمده روی پشت بوم خیره شدم و در حالیکه از گرمای طاقت فرسا بیمارگونه لذت می بردم به آینده مبهمم فکر کردم:زبانی دشوار اما دلنشین.کشوری که دغدغه های ذهنی من،فلاسفه و نقاشان محبوب من،جریان های نوگرای مورد علاقه ام،نویسنده های دوست داشتنی و انگار همه آنچیزی که من از لذت زندگی می دونم رو در بساط داره.مثل کودکی که شهر بازی می بینه و از بعضی ماشین های بزرگ می ترسه اما تمام وجودش پر از میل به سوار شدنه.پس از همه تجربه های تلخم در ایران.تجربه هایی که گاه کوتاه و سوزنده مثل مرگ بچه گربه.گاه کاری اما سطحی مانند روابطم با انسان ها و گاه فرساینده همانند سیاست ،مذهب، تحصیلات و کارم مثل چنگالی در سرم همیشه همراهم می آن.اما وقتی در دریای واژه های فرانسوی غرقم و به حجم بالای ندانسته هام فکر می کنم،یا وقتی در به دری پشت درهای سفارت رو به یاد می آرم ...جایی که مثل کنکور مثل امتحان نهایی مثل هزاران کوفت دیگه توی این مملکت فقط باید خودتو اثبات کنی چرا که تو همونی هستی که وقتی به دنیا اومدی اطرافت هزار تا قنداقی دیگه ونگ می زدن.وقتی با مقنعه سفید می رفتی مدرسه باید با 2 تای دیگه توی یه نیمکت تنگ به هم می چسبیدین و یه کتاب وسط می ذاشتین و همه از روش می خوندین و تازه قرار بود کتاب رو به مناطق محروم هم ببرن.وقتی دبیرستانی بودی باید زودتر کتاب تست رو از کتابخونه می گرفتی تا بقیه صاحاب نشدن ،تستاشو می زدی و رندانه از اینکه تونستی کتابو از چنگ رقیبت در بیاری می خندیدی و حالا....تو یه جهان سومی هستی که برای اثبات خودت باید هزار جورعلافی و امتحان و ادا و اصول رو تحمل کنی تا به بهشت زمین راه پیدا کنی که البته ارزشش رو هم داره.
اما چیزی که همیشه می گم اینه:این زندگی به ما می آموزه همین الان شاد و محظوظ باشیم چرا؟چون فعلا اینترنت کار می کنه.آّب برای حموم فراهمه و برق هم قطع نیست.موبایلم خط می ده و هنوز اس ام اس گرونتر نشده.
خدا رو شکر!زیر باد کولر نشستم و خوشبختم.

No comments:

Post a Comment