اسمشو بذارین ژست روشنفکری یا ادا و اصول عرفانی اونم برای یه آدم مادی مثل من.اما من می خوام بدونم مگه بچه ای که هر عید یک ماهی رو می کشه و توی هر عروسی و مهمونی حاجی و کوفت و درد دیگه سر بریدن یه گوسفندو تماشا می کنه قراره چی بشه؟
امروز یه بچه گربه رو مهتا از دست یه عده بچه(وای که چقدر از آدم ها متنفرم خصوصا اینجور بچه ها) نجات داد.خیلی ترسیده و آزار دیده.احساس می کنم حتی درست نمی تونه ببینه و روی پیشونیشم رد یه زخم کهنه دیده می شه.خیلی لاغر و رنجوره و از این گربه های پلنگیه که فعلا زیباییش زیر سایه الطاف اشرف مخلوقات به کلی محو و نابود شده.کاری به فرهنگ گوشت خواری و نگاه تحقیر آمیز انسان به طبیعت ندارم ،اینهمه حیوون که به خاطر ما راهی کشتارگاه می شن و یا زنده زنده پوست کنده می شن.چرا؟چون ما بتونیم سر میز با یه لباس شیک شمع و گل بشینیم و با کسی که دوست داریم استیک ببریم و بلمبونیم و لبخند بزنیم.یا با کفش های چرمی و شیک و پالتوی پوست شلنگ تخته بندازیم.گور پدر طبیعتی که به خاطر خودخواهی ما نابود می شه و اینهمه حیوون محتضر.و البته در نهایت گوشتخواری ما رو هم می کشه که این قانون طبیعته و واقعا چیزی به اسم "کارما" وجود داره.اینو می خواستم بگم:این بچه گربه یکی از بی شمار قربانیان فرهنگ والاییه که به ما یاد داده انسان اشرف مخلوقاته و طبیعت برای خدمت به ما آفریده شده و بس.
خلاصه اینکه من می ترسیدم کاری بکنم که بدتر به این بچه گربه آسیب بزنم و باعث مرگش بشم( به عبارت دیگر حجت انسان ها رو به این موجود ضعیف تموم کنم و حق مطلب رو ادا کنم) اولین کاری که کردم تماس با دوستم بود که ببینم آقای دکتر نظرش در این باره چیه؟اونم گفت باید بهش شیر بدم تا آروم بشه و بغلش کنم تا احساس آرامش پیدا کنه و در جای تاریک و دنج و آروم نگهش دارم.یکم آروم شدم وقتی فهمیدم به احتمال زیاد زنده می مونه و وضعش چندان بحرانی نیست.(شبیه وضع ما که به نسبت اروپایی ها وضعمون بحرانیه ولی به نسبت به خیلی از هموطنانمون خیلی هم وضعمون خوبه چون هنوز زنده ایم و باید شاکر باشیم)
گربه تو بغل من شبیه آدمی بود که دیگه به هیچ چیزی توی این دنیا باور نداره.مثل کسی که از همه جا بریده و داره از خودش می پرسه چرا زنده ام؟نگاهش خیلی دردناک بود.شاید حتی محبت منو باور نداشت و انتظار داشت هر لحظه یه تیپایی از من بخوره.درکش می کنم چون آدم ها از اینکارا زیاد می کنن.خیلی کم شیر خورد تازه همون مقدار کم رو هم با سرنگ به خوردش دادم.باهاش حرف زدم و نوازشش کردم.رقت انگیزترین بخشش این بود که وقتی یادم اومد بچه گربه ها رو مادرشون از پس گردنشون می گیره و جابجا می کنه و کلا در ناحیه گردن حساسن،گردنشو نوازش کردم و ناگهان دیدم تکونی خورد و آروم به جهتی که من نوازشش کردم دراز کشید و عضلاتشو شل کرد.انگار مهر مادری براش یه خاطره ازلی بود که ناگهان زنده شد.حق طبیعی کودک هر موجود زنده ای که هم اینک به واسطه من بهش داده می شد.مدلسازی شده ، مصنوع و زمانمند! اونهم فقط وقتی که من،خواهرم یا مامانم وقت داشته باشیم.
پ.ن:خبر خوش:مامانم گفت گربه آروم خوابیده و به نظر آروم می رسه.این دو روز باید حسابی بهش برسم و وقتی ترسش ریخت و حالش جا اومد ازش عکس می گیرم تا ببینینش.الان می دونم فلاش دوربینم ناراحتش می کنه.
پ.پ.ن: الان چاره ای ندارم جز در دست گرفتن کاسه چه کنم؟خب چه کنم؟نمی تونم به چیزی که غیر مستقیم به گربه آزار رسونده آویزون بشم و ازش بخوام گربه رو نجات بده چون خودش قبلا فرموده ما حق داریم روی این زمین هر غلطی خواستیم با سایر موجودات یا سایر آدم هایی که خوشمون نمیاد بکنیم.البته منکر نمی شم که باید اینکار رو قاعده مند انجام بدیم.
No comments:
Post a Comment